یو دامدوک بیکار که فاقد مهارت های حرفه ای بود، مجبور به کار پاره وقت شد. او که از زندگی رقت انگیز خود ناامید شده است، دست به دامن خدایان می شود، ناگهان رعد و برق به او برخورد می کند و از حال می رود.
[استخدام] خدا منتظر شماست.
وقتی از خواب بیدار می شود، می بیند که یک پنجره وضعیت در مقابل چشمانش شناور است.
از اونجایی که به هر حال چیزی برای از دست دادن ندارم، دیگه هرچی بادا باد...
با وارد شدن به...