جستجوی پیشرفته

«ناول این مانهوا جایزه برترین وب‌ناول سال 2022 را دریافت کرده است» بعد از اینکه بخاطر کار زیاد جون خودش رو از دست میده، به عنوان پسر خانواده دوک بزرگ، در یه دنیای فانتزی تناسخ پیدا میکنه. "لئون دراگونیا" از بچگی راه و رسم یک شوالیه رو یاد میگیره و برای تبدیل شدن به یه شوالیه مقدس و به رسمیت شناخته شدن توسط الهه عازم سفر میشه. بعد از سیصد سال جنگ و زمانی که دنیاش به ورطه نابودی رسیده اون آخرین شی...

[اقتباس شده از یکی از بهترین ناولهای کره ای] خدا برای سرگرمی خودش ورطه رو ساخت. بشریت که تو اون ورطه جهنمی اسیر شده بود، در مسیر انقراض قرار گرفته بود...."الان دیگه...همه چیز تمومه..؟" در آستانه نابودی بشر، چهار نفر از قویترین بازمانده ها سعی کردن با برگشت در زمان از وقوع اون اتفاق جلوگیری کنن. ولی فقط یکی از اونها میتونست به گذشته برگرده. "نیازی هست بهش فکر کنیم؟ مشخص نیست که کی باید بره؟ قویت...

[توسط استودیویی که <Solo Leveling> و <Omniscient Reader's Viewpoint> را برای شما به ارمغان آورد!] «من همه ی مهارت‌هات رو میخورم!»، «لعنت به این مزخرفات بیدارشده»، «به جهنم که یه بازندم.» کیم ته هیون، که دردنیای بیدارشدگان به عنوان یک بیدارنشده زندگی میکند، جایی که اغماض، تحقیر و آزار و اذیت عادی است. بازنده لعنتی… زندگی لعنتی… بیداری لعنتی...! و لحظه ای فکر میکردم دیگه میمیرم، با "پادشاه"، موج...

[کاری از استودیوی سازنده <Solo Leveling> و <Revenge of Iron Blooded Sword Hound>!] سیان ورت، بهترین آدمکش قاره، بعد از اینکه توسط برادر خودش که تمام عمر بهش اعتماد داشت، مورد خیانت قرار میگیره، مرگ رقت انگیزی رو تجربه میکنه. "اگر یه فرصت دیگه بهم داده بشه، جور دیگه ای زندگی میکنم. اون موقع، فقط به خودم اعتماد میکنم و تمام چیزایی که میخوام رو بدون خدمت به کس دیگه ای و با دستای خودم به دستشون...

[دوست داری زمان رو به عقب برگردونی؟] [تمام توانایی های شما بازنشانی میشود] [لطفا تاریخ را انتخاب کنید] «28 فوریه 1985 روزی که من متولد شدم.» «به ثروتمند ترین فرد جهان تبدیل میشم» «یه انحصار کامل ایجاد میکنم، به طوری که کسی بدون اجازه من حق ورود به سیاه چال هارو نداشته باشه» «همه‌ی این کار هارو تا قبل از آشوب انجام میدم»

از همون بچگی عاشق شخصیت‌هایی با ‹ظاهر معمولی و عادی اما با قدرتی بسیار› بودم. و بعد، شانسی برای تولد دوباره به‌دست آوردم! ازم پرسیده شد: «دوست داری در این دنیای جدید چه جور آدمی باشی؟» «من می‌خوام کسی باشم که قدرت و توانایی واقعیش رو پنهان می‌کنه!» ... ولی منظورم اینطوری نبود!!

دیابلو ولپیر، جادوگر قدرتمندی که با دسیسه 12 خدا مهر و موم شده بود، پس از 66666 سال تناسخ می‌یابد و دوباره به زمین بازمی‌گردد!

[کاری از استودیویی که <Solo Leveling> و <Revenge of Iron Blooded Sword Hound> و بسیاری موارد دیگر رو برای شما به ارمغان آورد!] دروازه باز شد و دوران ماجراجویی آغاز شد. زمانی بود که همه چیز از هم پاشید و دوره ترس، ناامیدی و بدبختی رو به وجود آورد. دورانی که همه از تلاش برای مقابله با اون دست کشیدن. با این حال، یه ماجراجو بود که تا آخر ادامه داد. "اِل پاوم، تو تنها کسی هستی که باقیمونده، تو آخرین م...

رونان، کسی که زندگیش رو بطالت گذرونده و کلی پیشمونی داره، وقتی داره به انتهای زندگی بیهودش نزدیک میشه یه فرصت دوم گیرش میاد. اون به دوران بچگیش و زمانی که 10 ساله داشته برمیگرده! اون بخاطر اون همه آدمی که خودشون رو براش قربانی کردن، عزمش رو جزم میکنه که زندگی جدیدی رو شروع کنـه.

هان جونگمین که تو آزمون کتبی نفر اول شده بود، چون استعداد خاصی برای داشتن قابلیت منحصر به فرد ماجراجو ها رو نداره، دست از تلاش میکشه. بعدش شروع به نوشتن میکنه، یه روز بیدار میشه و میبینه از قضا برج ها و اسم های رُمان خودش در واقعیت هم پدیدار شدن، یه صفحه جلوش باز میشه و توش میبینه که صاحب یه قابلیت منحصر به فرد شده، " سازگاری "، خب معنیش چیه؟ یک قابلیت خاص و انحصاری واسه هان جونگمین بی استعداد که...

[توسط استودیویی که «حس مطلق شمشیر» را برای شما به ارمغان آورد!] از وقتی که وارد این بازی بشدت سخت شدم دو سال میگذره. برای برگشت به زمین چاره ای ندارم جز اینکه جلوی سقوط این دنیا رو بگیرم و به پایان این بازی برسم. [شما جسد یک "سرباز رقت انگیز" را جمع آوری کردید.] ، [جوایز ارثی: استقامت +1، تسلط +1، مهارت نبرد زرهی دهامان (D)] ، به هرقیمتی شده آخر این بازی کوفتی رو میبینم!

داستان‌های فروزیمار قهرمان، رمانی درباره شکست و بدشانسی یک جنگجوئه." که هیچی بلد نیست" پادشاه کتاب رو کنار گذاشت و با خیالی آسوده این جهان رو ترک کرد ولی وقتی دوباره چشمامو باز کردم، فقط چند خط داخل داستان نوشته شده بود و اون تبدیل به شاهزاده‌ای زندانی شده بود که از همون لحظه حضورش آماده تجربه مرگ بود

سوچان جانگ یک دانشجوی استثنایی در صدر زنجیره‌ی غذایی اجتماعی است. اما در پشت آن ظاهر بی‌نقص، او یک جفت بال حشره را که به وسیلهٔ اسپری حشرات مرموزی به نام «شهد جنگل» ناگهان بر بدنش رشد کردند پنهان میکند. زندگی سوچان وقتی که بال هایش را برای نجات جان فردی به دنیا نشان می‌دهد از هم می‌پاشد. وقتی که بنظر هیچ امید دیگری باقی نمانده، سوچان با دنیای پنهانی از انسان‌های حشره‌نما مواجه میشود که در آن هرکسی...

کار دیگری از نویسنده «بازگشت بازیکن پس از 10000 سال» یک روز، یک الهه با موهای نقره ای جلوم ظاهر شد. [ستاره شورشگر. کسی که از سرنوشت سرپیچی میکنه. ناجی دنیایی که مقدر به نابودیـه.] زن، درباره چی داری حرف میزنی؟ [تو یه بازگشته ای، ها؟] چی؟ ولی من که بازگشته نیستم....

در جهانی که هیولاها از دروازه ها وارد میشوند و شکارچیانی وجود دارند که ان ها را شکار میکنند، جین تائه کیونگ یک شکارچی سطح پایین یک ماشین VR پیدا میکند و بصورت ناگهان وارد بازی ای میشود که مرتبط با هنرهای رزمی است. بعد از اتفاقاتی که پشت سر میگذارد در نهایت میتواند از ان جهان فرار کند اما تمام توانایی هایی که یاد گرفته است را در دنیای خودش نیز قابل اجراست. به کمک این توانایی ها میتواند باز بعنوان ی...

یه انسان حقیر در حدی ترفیع رتبه پیدا می‌کنه که به یه خدا تبدیل میشه و بهش لقب" غروب خدایان" رو می‌دهند. ولی اون بعد از تبدیل شدن به یه خدای منفور و شیطانی همه چیزش رو از دست میده. صورت فلکی اش، ایمانش و موقعیتش. از خدا بودن خلع میشه و قدرت های الهیش ناپدید میشه. " می‌خوام باهام کار کنی." دقیقا در همین زمانه که فاناتوس، ارباب دنیای زیرین، دست یاری اش رو به سمت اون دراز می‌کنه... "غروب خدایان...

لی جون وو یک داپلگانگر (همزاد) است که با گرفتن جای قهرمانان برای قهرمانان کار می کند. جاستیس، قهرمان رتبه اول، به سراغ او می رود و جو وون را به جای خود استخدام می کند. پس از موافقت با پیشنهاد جاستیس با غرامت سنگین، لی جو وون به مکان مورد توافق می رود و چیزی را می بیند که هرگز انتظارش را نداشت…

او جنگجویی است که توسط شمشیر مقدس بدون توجه به اراده خودش به خاطر بشریت انتخاب شد، اما او از زندگی بخاطره دیگران خسته شد. او برای نجات خودش، آخرین دشمن، پادشاه شیطان را شکست داد و تصمیم گرفت بمیرد. او برای اینکه بار جنگجو و استاد شمشیر مقدس بودن را از دوش خود بردارد، زندگیش رو رها کرد و به سمت آرامش ابدی رفت «اوه! انگار استاد جوان میخواد هر چه زودتر شمشیر رو به دست بگیره!!" "کَنت! به استاد نگا...

و درست وقتی که فکر میکرد همه‌چیز به انتهای خودش رسیده، تصادفاً خنجری رو بدست اورد. بعد از اون بود که، زندگیش ازین رو به اون رو شد... اون تونست جون سالم بدر ببره، ولی نه تنها سطحی که با سختکوشی بدست اورده بود به سطح یک برگشت، 'پشه' هم گرفته شد. -سطح افزایش پیدا کرده. واضحه که سطح افزایش پیدا کرده، ولی چرا اون سطح همچنان بدون تغییر باقی مونده؟!

دفاع از برج و حمله به سیاهچال‌ها من پایان بازی‌ای رو دیدم که هیچکس تمومش نکرده. اما وقتی که به خودم اومدم خودم رو تو بازی دیدم. اونم برنامه آموزشی که توش هیچ استراتژی جوابگو نیست. "من این بازی آشغال رو تموم میکنم...!