توی این دنیای باشکوه، که آسمان ها و زمین رو در بر می گیره، دنیای پر جنب و جوش و شادی از تهذیب جاودانه هست. وقتی چو لیانگ چشماشو باز کرد، خودشو به عنوان یکی از شاگردان فرقه کوهستان شو دید که یک برج گنج عجیب و غریب داره. از اون به بعد، اون وارد یه راه غیرقابل تصور شد. با غبار صبحگاهی که از سی و شش قله برمی خیزه، اون اژدهاهارو توی هشت هزار مایل دورتر می کشه!…”لطفاً شیطان رو بکشید! ارباب جوان!"