موری، کودکی که توسط یک گروه نجات در خانه‌ای متروکه پیدا شده، در یک پناهگاه از خواب بیدار می‌شود. در حالی که با زندگی ناآشنایی سازگار می‌شود، یک روز،یک حامی مرموز شروع به مراقبت از او با عشقی بی‌قید و شرط می‌کند... و سپس موری وقتی می‌فهمد که یکی از دوستان نزدیکش با مادرش می‌رود، از وجود "مادر" آگاه می‌شود. کودک شروع به فکر کردن درباره‌ی حامی‌اش می‌کند: "ممکنه این شخص... مادرم باشه؟" این داستان سفر طولانی و چالش‌برانگیز موری برای یافتن مادرش است.

دکولین، باس میانی بازی که خودم ساختمش، یه شخصیت محکوم به مرگه. توی ۹۹۹ مسیر از ۱۰۰۰ تا قراره بمیره. اون باس الان منم. "توی هر خط داستانی و مسیری محکوم به مرگم" دکولین قراره مثل یه شرور واقعی، تو هر حالتی کشته بشه. [هدف اصلی برای بقا: تبدیل به بخشی ضروری برای بازی.] اگه قراره حتماً بمیرم، پس کاری می‌کنم که این دنیا بهم نیاز داشته باشه و خودم سرنوشتم رو عوض می کنم.

یک غول تجاری، که یک امپراتوری جهانی رو مدیریت می‌کرد، ناگهانی می‌میره و به عنوان یک بچه تو یک خانواده فقیر دوباره متولد می‌شه. مصمم برای تغییر سرنوشتش، از دانش و مهارت‌های قبلیش استفاده می‌کنه تا از صفر شروع کنه و با تلاشش دوباره به ثروت و موفقیت برسه.

کانگ چی وو زندگی خودش رو تو یه تصادف از دست میده و تو یه دنیای دیگه به عنوان پسر پادشاه بزرگ شیطانی تناسخ پیدا میکنه. برخلاف زندگی سابقش که یه طراح نقشه بود، الان یه بازنده به اسم کِلا س. ولی تو این دنیا که جادو وجود داره، وقتی چی وو از قدرت نهفته ی کلا با خبر میشه تصمیم میگیره با طراحی نقشه ی رویاییش که نتونسته بود تو زندگی قبلی بسازه، به هدف خودش برسه... آیا کلا میتونه درحالیکه باید دائماً جلوی سوءقصدهای برادر خواهرش، خطرات زیادی که جونش رو تهدید میکنن و فشار اطرافیانش که میخوان به پادشاهی برسه، نقشه ی خودشو بسازه؟!

جوانی به اسم یی هی در جهان هنر های رزمی قدرتمند از نو متولد گشته و پادشاه هیولا ها رو با قویترین تبار و نسل بر می انگیزد. داستانی مهیج و سراسر از مبارزه و حضور هیولا ها را در این اثر تجربه خواهید کرد. ترکیبی از هیولا ها و هنر های رزمی.

آخرین لحظه، درست قبل از اینکه رمان به پایان برسه... قویترین شرور، به سرنوشتی رقت‌ انگیز دچار شد. اما اون پایان ماجرا نبود. «پس من اینطوری میمیرم.» من، کسیکه یه زمانی نویسنده این داستان بود، تو بدن اون شرور چشم‌ روباهی بیدار شدم. کسی که هیچوقت درک نشد. یه خانواده‌ سقوط‌ کرده. یه زندگی که بخاطر انتقام دور انداخته شد. سرنوشتی که به تراژدی ختم میشه. قراره همه‌ چی رو از نو بنویسم. پایان این شرور... برعکس میشه.

[توسط استودیویی که <سولو لولینگ> و <انتقام سگ شکاری خاندان شمشیرزنی> و بسیاری کار دیگر را برای شما به ارمغان آورد!] و [به قلم نویسنده ی <آخرین ماجراجو>!] انتشار بازی ارباب جنگ توی سال 2035 دنیا رو عوض کرد. آن جاهیون یکی از بسیار افرادی بود که میخواست توی این بازی سرنوشتش رو عوض کنه. ولی بهای فدا کردن کل زندگیش توی بازی، خیانت همون دوستایی بود که بیشتر از هرکسی بهشون اعتماد داشت. جاهیون که همه چیزو به خاطر اون خیانت از دست داد بود، یه فرصت برای شروع دوباره بدست میاره. "دیگه هرگز با بقیه بازی نمیکنم. چه ببرم و چه ببازم، همه ی این کارا رو تنهایی انجام میدم و بهشون نشون میدم دقیقا چه معنایی د...

میساتو کیوئیچیرو، رهبر قویترین گروه ماجراجویان به اسم «جویندگان طلایی»، توسط رفقای خودش به طرز فجیعی بر سر طمع خیانت دید و در حال مرگ رها شد. «من اینطوری نمیمیرم!!» تو لحظات آخر عمرش، طلسم تناسخ رو فعال کرد. و بالاخره به بیست سال بعد، به عنوان یه دانش‌آموز به اسم آسای کیوسوکه، دوباره به دنیا برگشت. کسی که دارای ویژگی «خلأ» بود. ویژگی «خلأ» همیشه به‌خاطر «بی‌خاصیتی» مسخره میشد، ولی کیوئیچیرو، به‌خاطر ویژگی «زمان» که تو زندگی قبلیش داشت، حقیقت این ویژگی رو می‌دونست. ویژگی «خلأ» پتانسیل اینو داره که حتی از ویژگی «زمان» که زمانی قویترین به حساب میومد، فراتر بره. و حالا که دوباره به...

شکارچی سال هاست که رتبه دی بوده. روز های او به سختی با شغل های پاره وقت می گذشت و به دلیل کنترل زمین های شکار توسط گیلد های بزرگو قادر له ارتقا سطح نبود. یک روز، یک‌ سیاه چال در اتاق او ظاهر میشه. «این...یه سیاه چاله؟» حالا که سیاه چال در اختیار اوست، جین هیوک شروع به شکار موفقیت آمیز، ارتقای سطح و به تدریج قدرتمند تر شدن می کند... «فقط صبر کنین و ببینین، گیلد های بی شرفی که از بالا به من نگاه می کردین! من با این سیاه چال قوی تر میشم!»

"در لبه ی ورطه منتظرت میمونم..." سورا موکوجیما، تو یکی از خوابهاش این حرف رو از دهن یه مرد مرموز شنید. سورا در کنار خانوادش زندگی ساده ای رو میگذروند، تا اینکه یه روز اون زندگی آروم از هم پاشید. یک برج عظیم ظاهر شد. برادرش که یه سرباز بود از دسترس خارج شد و هیولاها بطور ناگهانی به شهر حمله کردن. در اوج ناامیدی، همون مرد مرموزی که تو خواب دیده بود جلوش ظاهر شد. وقتی بعدش بیدار شد، تو یه محل ناآشنا بود. همونطور که اون مرد تو خواب بهش گفته بود، اون یه دنیای دیگه به اسم "ورطه" بود. برای بازگشت به دنیای خودش و نجات خانواده ش، سورا سوگند یاد کرد که به هر قیمتی شده قوی بشه و با مبا...