اون همیشه فکر میکرد که یه آدم عادیه، ولی خبر نداشت که کلی ایتم آسمانی توی خونش هستن. حتی مرغی که پرورش میده هم یه ققنوسه. قبل این که سیستم بهش اجازه ارتباط با تهذیب گر ها رو بده اون فکر میکرد که یه آدم عادیه. ولی وقتی با اونا ملاقات کرد فهمید که وقتی تهذیب گر ها اونو میبینن هرچقدر هم که قوی و والا مقام باشن، ازش میترسن و جلوش زانو میزنن...