Surviving as a Genius on Borrowed Time

در جهانی که هیولاها از دروازه ها وارد میشوند و شکارچیانی وجود دارند که ان ها را شکار میکنند، جین تائه کیونگ یک شکارچی سطح پایین یک ماشین VR پیدا میکند و بصورت ناگهان وارد بازی ای میشود که مرتبط با هنرهای رزمی است. بعد از اتفاقاتی که پشت سر میگذارد در نهایت میتواند از ان جهان فرار کند اما تمام توانایی هایی که یاد گرفته است را در دنیای خودش نیز قابل اجراست. به کمک این توانایی ها میتواند باز بعنوان ی...

اگر برشش بزنم، قطع میشه" من که زمانی به عنوان بهترین شمشیرباز کشور شناخته می‌شدم، کارم به یک بازی موبایلی کشید که فقط چند بار براش پول خرج کرده‌ بودم. و من حتی موهبت "خدای شمشیر" رو دریافت کردم! اما... تنها سلاحی که می تونم ازش استفاده کنم فقط چاقوی ساشیمیه؟ یروزی تو یه چشم بهم زدن،به قدیس شمشیر تبدیل شدم.

من میخوام کسی باشم که مهاجم‌ها رو میکشه و تو یه دنیای استثنایی زندگی شادی داره. واقعا نمیتونم همچین چیزی بخوام؟ چرا؟ چرا نمیتونم؟ از قدیم گفتن اگه دنبال دوتا خرگوش بیفتی باعث میشه هر دو رو از دست بدی ولی... فقط کافیه هردوشون رو بگیری

[کاری از استودیوی سازنده <Solo Leveling> و <Revenge of Iron Blooded Sword Hound>!] سیان ورت، بهترین آدمکش قاره، بعد از اینکه توسط برادر خودش که تمام عمر بهش اعتماد داشت، مورد خیانت قرار میگیره، مرگ رقت انگیزی رو تجربه میکنه. "اگر یه فرصت دیگه بهم داده بشه، جور دیگه ای زندگی میکنم. اون موقع، فقط به خودم اعتماد میکنم و تمام چیزایی که میخوام رو بدون خدمت به کس دیگه ای و با دستای خودم به دستشون...

نوادگان بشریت، در هزارتو ها به دنیا میان و با شیر هیولاها بزرگ میشن و به قدرتا و بدن های خارق العاده ای دست پیدا میکنن. وقتی به سیاره زمین برگشتن، انسان ها اسم «بچه های سیاهچال» رو روی اونا میذارن. بین اونا، کیم جینوو توی عمیق ترین هزارتو به دنیا اومده بود. «هیچوقت تلاش نکردم که قوی باشم، فقط تلاش کردم زنده بمونم.» این داستان زندگی اونه که از کم ارزشترین حفار به پادشاه هزارتو تبدیل میشه.

۱۰ سال پیش پدر و مادر "لی سیوو" به قتل رسیدن. و "لی سیوو" بالاخره "جک" که قاتل پدر و مادرش بود رو پیدا میکنه و سر اون رو قطع میکنه. "من قاتل پدر و مادرت نیستم". بعد از اینکه فهمید قاتل پدر و مادرش یه "پیمان دار" متعلق به گروهی از افراد دارای قدرت فرا انسانی هستش تصمیم میگیره که با کمک "جک" تک تک اون پیمان دار ها رو شکار کنه.

وقتی به خودم اومدم تبدیل به گابلین شده بودم. به عنوان بدرد نخور ترین نژاد توی بازی مرز خیال تناسخ پیدا کردم. بعد از تلاش های زیادی که کردم بازم توی حمله ارتش انسان ها کشته شدم. چرا بعد از اینکه تناسخ پیدا کردم باید اینجوری بمیرم...؟ ...نه، هنوز نباید بمیری. وقتی که داشتم میمردم، توسط الهه گابلین ها دوباره زنده شدم. اون منو زنده کرد چون فکر می کرد من قوی ترین و باهوش ترین گابلین تا به امروزم. اون...

بیون ته-این یک آدم معمولی و علاقه‌مند به وب‌-تون‌ ها و فرهنگ اینترنت بود تا اینکه یک روز، همه چیز تغییر کرد. دروازه‌‌ های بین دنیایی گشوده شدند، هیولاها از آن ها به بیرون ریختند، و بشریت در آستانهٔ نابودی قرار گرفت. اما برخلاف دیگران، ته-این احساس ترس نکرد؛ بلکه احساس هیجان شدیدی وجود او را در برگرفت، گویی که مستقیماً وارد یکی از وب‌-تون‌های مورد علاقه‌ اش شده باشد! «این هیولاها بیشتر شبیه به هی...

قبیله‌ی قاصدها قبیله‌ی دست نیافتنی هاست، آنها بعنوان مرتد های بی‌روح مورد ظلم و ستم قرارگرفتن. برای رهایی از نفرینی که به ارث بردن، تو قاره پرسه زدن تا سکه های طلایی امپراتور رو جمع کنن. و در بین مرتدها، آزادین بدترین نفرین رو داشت. استعداد آزادین در جادو صفر بود، و با مهارت هایی که از یک ارشد یادگرفته بود تونست پایین رتبه ترین قاصد بشه. آزادین قاره رو میگرده، و در ازای سکه‌ی طلایی امپرات...

بعد از کلی بدبختی و مشکل بلاخره تونستم یه کارمند دولتی معمولی بشم، واسه همینم دنبال یه آخرهفته بودم که لش کنم و خوش بگذرونم، ولی اون شب...این بائک ری جین ئه؟همون کارکتر نقش اصلی رمان؟؟ وقتیکه به خودم اومدم، فهمیدم که وارد رمانی شدم که میخوندمش. یه کارمند دولت معمولی مثل من ارباب جوان خانواده ی اعظم جیگال شده؟ یه کارکتر فرعی حالا باید از دوران توفانی زندگیش بگذره... ارباب لوس و ننر خاندان جیگال ک...