آخرین آپدیت ها

نتیجه آزمونو قبول کردم. [بی استعداد] امروز کلمه "بی استعداد" به ذهنم رسید. تقصیر خودمه، کم کاری کردم، استعداد نداشتم، یا هر دو، یا هیچ کدوم. تقصیر منه که اینجوری زندگی می کنم یا تقصیر جامعه است؟ یه روز گذشت. نمیدونم چرا ولی ده سال به عقب برگشتم. ...این خیلی راحته. واقعا بی استعداد بودم؟

"اما ارباب، من بدون تو هیچ قدرتی ندارم." واتارو و رومی دانش آموزان دبیرستانی، پس از احضار ناگهانی به دنیای دیگر و نجات آن دنیا از بحران، به سلامت به دنیای واقعی خود بازگشتند. اما دنیای واقعی کاملا تغییر کرده بود! سیاهچاله ها درحال پیدایش بودند و مردم به مهارت های خود دست یافته اند... نگار دنیای واقعی درحال تبدیل شدن به دنیایی بود که به تازگی از آن بازگشته بودند... یک داستان تخیلی سیاهچاله ها که...

وقتی آخرالزمان رسید، توی اون تاریکی ناامیدکننده، گو چینگ‌شان از زمان و فضا جدا شد و برگشت به دنیایی که هنوز نابود نشده بود. مصمم بود سرنوشتش رو عوض کنه. اما هرچی زمان گذشت، کم‌کم فهمید که آخرالزمان به اون سادگی‌ها هم نیست که فکر می‌کرد...

دیابلو ولپیر، جادوگر قدرتمندی که با دسیسه 12 خدا مهر و موم شده بود، پس از 66666 سال تناسخ می‌یابد و دوباره به زمین بازمی‌گردد!

ده ها هزار آدم کله گنده به پای او می افتند، ولی بازم با این حال میگه، «من واقعاً یک انسان فانی هستم…»

احضارگر بودن جز شغلای خیلی خفنه که کمتر از ۱۰۰۰ نفر تو کل دنیا این تواناییو دارن! منم فکر میکردم با یه قاشق الماس… نه، با یه قاشق احضارگری تو دهنم به دنیا اومدم! ولی خب… اشتباه میکردم. من فقط یه احضارگر داغونم. مهارتم چیه؟ احضار اسکلت معمولی رتبه E. احتمالاً فکر میکنید احضارگر باید موجودات خفنی مثل لیچ، دولاهان یا شوالیه مرگ احضار کنه. ولی من؟ فقط میتونم اسکلت احضار کنم! اما یه...

ایرن فریرا، یه پسر نجیب زاده که تو پر قو بزرگ شده، کل روز رو می خوابه تا از واقعیت فرار کنه. مردم لقب 'لرد تنبل' بهش دادن و همه اش مسخره اش می کنن، ولی اوضاع همین آش و همین کاسه میمونه، تا اینکه یه شب خواب عجیبی میبینه، درباره یه مرد اسرارآمیز و شمشیرش، و مسیر زندگی اش عوض میشه...

چن لی‌، که با یه زن پولدار داشت خرید می‌کرد، که یهو پرت شد به عصر حجر! اونجا کلی کار انجام داد؛ با مردم جنگید، تمدن ساخت و آخرش شد پادشاه اون سرزمین. با سیستمی که دستش بود، هر تکنولوژی که می‌خواست به دست می‌آورد. ازهمه عجیب تر این بود که انسان های نخستینِ ماقبل تاریخ میتونستن از سلاحای مختلف استفاده کنن!

دنیا های موازی وجود دارن. و خیلی از اونا در حال از بین رفتنن. آخرالزمانی که به سراغ دنیا های موازی میاد، وظیفه ی من اینه که به این دنیا ها برم و نجاتشون بدم. چرا؟ چون سیستم بهم دستور داده. ولی من به کمک لازم دارم... ساختن یه سازمان و جمع کردن قدرتمند ترین آدمای دنیا چطوره؟ "موسسه رستگاری"، اینطوری ساخته شد.

نقش منفی داستان "پادشاه شیاطین" قدرتمنده که توانایی نابودی آسمان و زمین رو داره. اگه بتونه آخرین شهر رو فتح کنه، کل قاره تحت سلطه اون قرار میگیره. قهرمان زن این شهر آخر هم به شدت قدرتمنده و به آستانه خدایی رسیده. در این روز سرنوشت‌ساز، نبردشون آسمان و زمین رو به لرزه انداخت. اما ناگهان، صاعقه‌های بی‌شماری از آسمون فرود اومدن. تو یک لحظه، کل قاره – و حتی کل سیاره – به ویرانه‌ای پس از آخرالزمانی...

من به رمانی که نوشتم منتقل شدم. برای تغییر پایانی که برای نابودی مقدر شده، باید تبدیل به شرور "شین کانگ هو" بشم و از قهرمان قویتر بشم!

هوانگ جی، کودکی اهل روستاست که از بدو تولد به‌ عنوان فردی با ناتوانی ذهنی شناخته میشد، او به طریقی به دانایی مطلق دست مییابد. او بد خواهی جهان را احساس میکند و در هر جایی گرفتاری‌ های وخیم بشریت را حس میکند— انسان‌ ها نا آگاهانه تحت کنترل بیگانگان هستند، به طور مخفیانه توسط "همدستان انسانی" خود که اربابان فرازمینیشان را میپرستند، قاچاق میشوند، و این در حالیست که آخرالزمان نزدیک است! به‌ عنوان ت...

ژو یون‌وِن که به سختی از مبارزات جین‌گنان جان سالم به در برد، روح دو نفر از قویترین رزمی کاران جهان، اولین شیطان بهشتی فرقه شیطانی و هوین‌ینگ، ششمین ریش سفید معبد شائولین را وارد بدن خود کرد و به عنوان ویرانگر بهشتی دوباره متولد شد. این داستان سفر ویرانگر بهشتی برای تبدیل شدن به موجودیت مطلق جهان است!

آمون دریک با رویای موفقیت به پایتخت اومد. روز اول کاریش به عنوان معلم در آکادمی مشهور آمونیث، با خبرای جدیدی روبه رو شد: " مگه نشنیدی؟ این مدرسه چیزی با ورشکستگی فاصله نداره. " علاوه بر اون، تنها کسایی که تو مدرسه باقی مونده بودن یه مدیر معتاد به قمار و معلمای مست و پاتیل بودن. آمون فکر کرد، " اگه اکادمی ورشکست شه، قرارداد منم بی اعتبار میشه؟ " میگن فرار کار آدم عاقله. اگه نمیخوای عمرت...

یه روز تعداد بیشماری سیاه چاله یکدفعه توی جهان ظاهر شد، و انسان ها وارد "دوره سیاه چاله" شدن. رئیس سیاه چاله سطح تاریکی، "آه د سالای"، توسط وسایل پست بازیکن های انسانی کشته شد. بی تمایل در پذیرشش، اون تصادفا توی بدن ضعیف و بی مصرف یه بازیکن تناسخ شد،سیستم رئیس مرحله رو باز کرد، از سیستم استفاده کرد تا سیاه چاله رو فتح کنه و توانایی ویژه ارباب سیاه چاله رو بدست بیاره، اون جاده انتقام خودش رو شروع...

تيان يانگ بازی‌ای است که در آن بازیکنان می‌توانند قدرت‌های خود را در دنیای واقعی استفاده کنند و به بیدارشده تبدیل شوند. لینگ سه، یک یتیم است که به خاطر یک باگ در بازی به سه سال قبل برمیگردد، او با عزم راسخ برای تغییر سرنوشت خود، از تجربه‌اش استفاده می‌کند تا اولین و قدرتمندترین بیدارشده شود.

[توسط نویسنده ای که <بازگشت پادشاه شوالیه به همراه یه خدا> را برای شما به ارمغان آورد!] من بازیکن رو کشتم. اون یه آشغال واقعی بود…

از اِلف‌ها، پری‌ها، اسلایم‌ها، اقلام هدیه، شیاطین و... تناسخ های بیشماری رو تجربه کردم و درنهایت بعد از هزاران زندگی به این زندگی جدید رسیدم. من، لی سئو جون، به عنوان یه کودک انسان دوباره متولد شدم! توی کتابخونه‌ی زندگیم، جایی که خاطرات زندگی های قبلیم مثل افسانه‌هایی توی کتاب باقی مونده، خیلی اتفاقی یکی از زندگی‌های گذشته‌م رو میبینم، زندگی رویایی که همیشه آرزوش رو داشتم. علاوه بر این، توانایی‌ها...

داستان در مورد مردیه که به خاطر بازی تقدیر مجبور شده با دختر خودش دشمن بشه و اون رو به قتل برسونه...ولی در آخرین لحظه از کارش پشیمون میشه و تصمیم میگیره همه چیز و جبران کنه. در همین حین سیستمی نمایان میشه که به اون میگه اگه بتونه از ۵ بدبختی دخترش جلوگیری کنه، فرصت جبران بهش داده میشه. بنابراین اون مرد به سال ها قبل میگرده و وقتی در خونه شو باز میکنه دخترش خودش رو میبینه. ولی اون دیگه یه هیولا نی...

شهری که دانته واندل، شکارچی شیاطین توش زندگی میکرد، به دست مردمش که جنون رسیده بودن نابود شد. حالا اون دنبال انتقام از مقصر این اتفاق، و جبران اشتباهات گذشتست‌. ولی تو دل امپراتوری، یه نیروی ممنوعه داره پشت پرده قدرت میگیره و میخواد همه چی رو به گند بکشه. با اینکه فقط شجاعت و عقل آدمیزاد میتونه جلوی این جنون و دیوانگی وایسه، سنگینی پشیمونی‌ های گذشته و ترس از بدبختی‌ های آینده مثل سایه افتاده رو...