Extraordinary Descent Genius

"یو جی هان، تو بدردنخوری." یو  جی هان، عضو گروه کیم هیونتاِ، گروه رتبه یک کره، خیلی ناگهانی اخراج شد. بعد از ۷ سال زحمت و کار، تنها چیزی که براش مونده یه جایزه ناچیز ۱۰ میلیون وونه. اما مشکلی نیست. من "الگوبرداری" رو دارم، مهارتی که احتمال هر چیزی رو میبینه. [اگر به انجمن باحال ملحق بشی احتمال تبدیل شدن به انجمن بزرگ: ۹۹٪] قسم میخورم یه روزی از تو موفق‌تر بشم، کیم هیونتاِ!

شین وو جین، توی بچگیش دزدیده و تو یه انبار زندانی شد، و مجبور شد به عنوان یه برده زندگی کنه. برخلاف تموم احتمالات، اون نجات پیدا کرد و بالاخره پاش رو تو دنیای بیرون گذاشت. وو جین با اینکه آزاد بود، اما مثل بقیه ی بچه ها نبود. اون یه هدیه ی فوق العاده، یعنی توانایی درک مردم رو داشت. با نگاه کردن به کوچیکترین حالت های صورت و حرکات ناخودآگاه مردم، میتونست تقریبا کاملا افکارشون، احساساتشون، و نیت هاشو...

«تو این دنیا هیچ قهرمان بدی نیست»: چوی هیون سوک، که زمانی قدرتمندترین مرد بود، پس از مرگش زندگی جدیدی را به عنوان یک قهرمان در دنیایی دیگر آغاز می کند. "قهرمانی که ثروت، شهرت و زنان زیبا در اختیارشن!" او که رویای آینده ای باشکوه را در سر می پروراند، به دنیای دیگر می رسد، اما با یک هیولای غول پیکر با سری دو برابر بزرگتر از سر خود روبرو می شود. و بنابراین، جهنم آغاز میشود.

[ کاری از استودیویی که [Return of the Mount Hua Sect] رو ساخت!] کیم جونسو، یه بازیکن F2P ولی رتبه بالا تو بازی موبایلی [سئول آرکین]، یدفعه رفت تو بدن کاراکتر آموزشی بازی، جناب جنگجو کیم! حالا باید تو یه دنیای بی‌رحم با یه کاراکتر ساده و پیش پا افتاده دووم بیاره. تنها چیزی که می‌تونه بهش تکیه کنه، دانش بازیش به عنوان یه رتبه بالا و توانایی عجیب جنگجو کیم واسه ساخت مهارت به طور نامحدوده!

جئونگ هه-جین یتیم بود و تنهایی بزرگ شد و قلبش رو به روی هیچ کس باز نکرد. بعد از یک عمر تلاش کردن برای جراح قفسه سینه شدن، یک تصادف ناگوار اتفاق افتاد. بعد از این اتفاق، اون نه تنها به عنوان "جئونگ هه-جین" بیدار نشد بلکه به عنوان "چوی گیسئوک" بیدار شد. و مهمتر از همه اینکه اون باید <افزایش سطح> پیدا کنه تا از مهارت های خودش استفاده کنه...؟ اون تصادف کاملاً سرنوشت اون رو عوض کرد... اون میتونه به...

هیچوقت تو زندگی برای بقیه کافی نبودم، هیچوقت کسی و نداشتم که بهم اهمیت بده. آدمای زیادی به دست من مردن و همه هیولا خطابم میکردن. بعد گذشت ۳۴ سال از عمرم بلاخره زندگیم به پایان رسید. زندگی که پر از حسرت و پشیمونی بود... اما حالا اینجام تو باغ رزي که روزامو توش سپری میکردم...دارم خواب میبینم یا واقعا به گذشته برگشتم؟

چو سئو چئون با این که با خوش شانسی از دوران جنگ عبور کرد و به رهبر قبیله هواسان تبدیل شد اما باز تمام زندگی اش را با پشیمانی و تردید گذراند. زمانی که در تخت خود منتظر مرگ اجتناب ناپذیرش دراز کشیده بود، با باز کردن چشمان خود می دید که به گذشته خود برگشته است...

جه هیانگ، شخصیت اصلی داستان، می‌خواست به‌خاطر مادرش یه شکارچی بشه. هرچند، افرادی که همیشه اذیتش میکردن مادرش رو کتک زدن و به وضعیت نباتی فرستادن. جه هیانگ سعی کرد انتقام بگیره اما در عوض کتک خورد و زنده زنده دفنش کردن... همین‌طور که داشت به ورطه‌ی ناامیدی فرو می‌رفت، تسلیم سرنوشت نشد و با عزمی راسخ و خشمی بی‌پایان از اون زندان رهایی پیدا کرد. این داستان تولد شخصیت جدیدیه که تجلی خشم و اراده‌ست و ق...

بنگ گوانگ‌سوک شیفته‌ی رمان «جنگ بزرگ انسان‌ها و شیاطین» بود و بارها و بارها اون رو خوند. روزی پیام مرموزی براش فرستاد شد. «این داستان همینجا تموم می‌شه. لطفاً از قدرتت استفاده کن و دنیای من رو نجات بده.» قبل اینکه بتونه جوابی برای سؤال‌های توی ذهنش بگیره، دنیای جدیدی در برابرش ظاهر شد، از دید امپراتور دیوانه اکسلتریون که داشت دنیا رو به نابودی می‌کشوند! «درسته، من تبدیل به امپراتور دیوانه شدم....

قوی ترین سرباز بشریت،کیم سونگ بین.اون همه چیز رو به خطر انداخت و جنگید...اما هنوز نتونسته از نابودی جهان جلوگیری کنه. بااین حال،افسانه اون تازه شروع شده چون اون ۲۰ سال به گذشته بازگشته. "حتما ....این بار اون رو میکشم." حالا که کاملاً با قدرت و تجربه فوق العاده مجهز شده است، تاخت و تاز قهرمان هنوز تمام نشده!