-
خلاصه داستان تو زندگی قبلیم مثل سگی بودم که افسارم دست صاحبم بود. والدینم رو به خاطر نداشتم و زندگیم به عنوان یه وسیله، بی روح و احساس سپری شد. زمانی که دیگه فکر میکردم بتونم ازش فرار کنم، بطور بی رحمانه و وحشتناکی توسط اربابم کشته شدم. فکر میکردم که دیگه زندگیم به پایان رسیده باشه ولی وقتی دوباره چشمهام رو باز کردم، به عنوان کوچکترین فرزند قویترین خانواده قاره متولد شده بودم. برای انتقام و همچنین محافظت از کسایی که تو این زندگی برام عزیز بودن، این دفعه به جای خنجر، شمشیر به دست گرفتم.دونیت سیستم دونیت جهت حمایت از تیم ترجمه و تولید است. این حمایت باعث افزایش سرعت انتشار و ادامه کار میشود. - شخصیت های این داستان واقعی نبوده و ساخته ذهن نویسنده میباشد
-
- در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-