هوآ شیائویو یه یتیم بود. اون به طور اتفاقی دکیلا رو که تو اون لحظه حین یه مأموریت مخفی بود، دید. دکیلا داشت به سختی با یه موجود مالایز میجنگید. همون موقع که بین مرگ و زندگی بودن، یجور قدرت برتر عجیبی از دست چپش سرازیر شد که توی شکست دادن هیولا به دکیلا کمک کرد. این اتفاق توجه آقای مارلو از کالج مرکزی گلدن ایبرو، رو به خودش جلب کرد.یکم بعد شیائویو از گلدن ایبرو یه دعوتنامه گرفت. شاید همه اینها م...