- زمان باقی مانده تا اتمام پیش خریدروز:ساعت:دقیقه:ثانیه
خلاصه داستان با شروع آخرالزمان، یهو از کابوسی بیدار شدم که زامبیا داشتن در خونه ام رو میکوبیدن. توی این آشوب، یه دختر زیبا از دور، بیاحساس و بیتفاوت نگام میکنه، انگار داره یادم میندازه که این دنیای جدید، چقدر بیرحمه. تو این دنیا زنده موندن فقط به معنی نفس کشیدن و یه روز دیگه دووم آوردن نیست، باید دنبال گنجهای پراکندهی تمدنی باشی که فروپاشیده. بین انبوهی از طلا محاصره شدم، بااینحال باید تنهایی راه خودمو از دل خطرات این دنیای سقوط کرده باز کنم. من عزمم رو جزم کردم ــ این دنیا شاید دیوونه شده باشه، اما من هرچی طلا داره جمع میکنم و نمیذارم فرصت زندگی ازم گرفته بشه.دونیت سیستم دونیت سیستمی جهت حمایت بیشتر دست اندرکاران این کار می باشد با این حمایت دست اندرکاران باعث افزایش سرعت بروز رسانی و ادامه این کار می شود پول حمایت به صورت مستقیم برای دست اندرکاران این کار انتقال داده می شود - شخصیت های این داستان واقعی نبوده و ساخته ذهن نویسنده میباشد
-
- در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-