کریس بعد از اینکه پدر خودش رو توی گروه قهرمان درآورد، مثل یه سگ مرد. "لطفا، بذار تو زندگی بعدیم تو یه خونوادهی پولدار به دنیا بیام..." وقتی از خواب بیدار شد، ارباب جوان یه خاندان خیلی ثروتمند شده بود. با این حال، اون فقط یه پسر اشرافی نبود، بلکه کریستین ون بارن کازار بود- حرومزادهی بدنام و بیارزش قبیله جادوی تاریکی امپراتوری جادو. "آآآآآق! این دیگه چه کوفتیه؟!" فقط دو سال تا مرگ مقدر شدهی کر...