-
ارسال شده توسط تیم Reaper
خلاصه داستان تو میدون نبردی که چیزی به نابودی کاملش نمونده بود، یه سرباز گمنام به اسم «گری لی» تیر خورد وسط سینهش و منتظر مرگ موند. فقط قویترین قهرمانای بشریت—مثل شمشیرزن افسانهای، کماندار الهی، حکیم بزرگ و سپر نهایی—یه ذره شانس داشتن جلوی دشمن مرگباری به اسم «نابودگر»، کسی که میتونست تو یه روز کل یه قاره رو با خاک یکسان کنه. ولی حتی اون قهرمانا هم یکییکی شکست خوردن، تا جایی که دیگه امیدی نموند... ...یا حداقل قرار بود اینطوری باشه. «وسط قلبم زدن، ولی هنوز زندهام؟!» گری نمُرد. به جاش، «کرونوس»—ارباب زمان—اومد سراغش. یه قدرت عجیب بهش داد، و با همون قدرت، گری ضربهای زد که دشمنِ مخوف رو لرزوند و نخهای سرنوشت رو به هم ریخت. ولی درست وقتی یه کورسوی امید پیدا شده بود، یه نور دیگه خورد بهش، بدنش دود شد رفت هوا... ...و صدای کرونوس پیچید: «میفرستمت به گذشته. این دنیا رو نجات بده.» وقتی گری به هوش اومد، دید تو زادگاهشه؛ جایی که باید مدتها پیش نابود شده باشه. همون جایی که زندگی شکستخوردهش شروع شده بود—و حالا قراره صحنهی شانس دومش باشه. «این بار، زنده میمونم!» با قدرت سفر در زمان و خاطرات آینده، گری پا میذاره تو مسیر تبدیل شدن به جنگجویی قویتر از همهی قهرمانا.دونیت سیستم دونیت سیستمی جهت حمایت بیشتر دست اندرکاران این کار می باشد با این حمایت دست اندرکاران باعث افزایش سرعت بروز رسانی و ادامه این کار می شود پول حمایت به صورت مستقیم برای دست اندرکاران این کار انتقال داده می شود - شخصیت های این داستان واقعی نبوده و ساخته ذهن نویسنده میباشد
- در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-