-
خلاصه داستان هر شب دعا میکرد: «خواهش میکنم، وقتی فردا بیدار میشم، خودمو وسط یه دنیای فانتزی ببینم.» تا اینکه یه روز، بالاخره دعاش مستجاب شد ولی نه اونطوری که خودش فکر میکرد! چشاشو که باز کرد، دید تو یه دنیای کاملاً سفید و یخزدست، وسط برف و سکوت… تبدیل شده بود به یه «بربر»! خودش اصلاً نمیدونست بربر یعنی چی، ولی چون عاشق دنیاهای فانتزی بود، کلی ذوق کرد و تصمیم گرفت همه چیزو درباره این دنیای جدید یاد بگیره. برخلاف بقیه بربرها، با جدیت زبان انسانها رو یاد گرفت و کلی اطلاعات جمع کرد تا بتونه دنیای اطرافشو بهتر بشناسه. حتی تونست مجوز رسمی مزدوری بگیره! ولی ظاهر وحشتناکش و قدرت زیادش باعث میشد همه اشتباه بگیرنش و کلی دردسر و سوءتفاهم پیش بیاد…دونیت سیستم دونیت جهت حمایت از تیم ترجمه و تولید است. این حمایت باعث افزایش سرعت انتشار و ادامه کار میشود. - شخصیت های این داستان واقعی نبوده و ساخته ذهن نویسنده میباشد
-
- در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-