-
خلاصه داستان من به عنوان بزرگترین فرزند یک خانواده شمشیرزنی سرشانس متولد شدم و سریعتر از هر کس دیگه ای قوی شدم. با اینحال نتونستم جلوی اژدهایان، فاجعه بزرگی که تو قاره اتفاق افتاد رو بگیرم. در لحظات آخر زندگیم چشمهام رو بستم و فکر کردم همه چیز تموم شده. واقعاً فکر کردم همه چیز تمومـه... ولی وقتی چشمهام رو باز کردم، به گذشته برگشته بودم. گذشته ای که با دنیایی که میشناختم فرق داشت. "چی؟ این واقعاً بدن خودمـه؟ چرا هیچ مانایی ندارم؟" "قلعه خانواده کجا رفت؟ چرا فقط یه کلبه چوبی باقی مونده؟" "...چی؟ اژدهایان و انسانها یه قرارداد عدم تجاوز امضا کردن؟" یه خانواده سقوط کرده که در آستانه نابودی بود. یه خانواده که نوشته الهیش غیب شده بود. و یک بدن که درونش هیچ مانایی نبود! "...باید از الان دست به کار بشم." قهرمان بزرگ خانواده شمشیرزنی سرشناس به گذشته برمیگرده ولی در یک جهان موازی.دونیت سیستم دونیت سیستمی جهت حمایت بیشتر دست اندرکاران این کار می باشد با این حمایت دست اندرکاران باعث افزایش سرعت بروز رسانی و ادامه این کار می شود پول حمایت به صورت مستقیم برای دست اندرکاران این کار انتقال داده می شود -
-
مترجم ها تایپستر ها کلینر ها - در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-