The Martial Arts Library's Master

کار دیگری از نویسنده «بازگشت بازیکن پس از 10000 سال» یک روز، یک الهه با موهای نقره ای جلوم ظاهر شد. [ستاره شورشگر. کسی که از سرنوشت سرپیچی میکنه. ناجی دنیایی که مقدر به نابودیـه.] زن، درباره چی داری حرف میزنی؟ [تو یه بازگشته ای، ها؟] چی؟ ولی من که بازگشته نیستم....

آرتور پادشاه سابق یک جهان فانتزی بود که پس از مرگش به دنیای دیگری منتقل شد. در این دنیای جدید، آرتور با قدرت‌های جدید بازگشت و به عنوان یک شخص عادی زندگی خود را آغاز کرد. اما با گذشت زمان، آرتور مجبور شد بار دیگر قدرت های خود را افزایش دهد و در مقابل تهدیدات جدید این دنیا، بایستد.

قاتلی که بهش خیانت شده بود، برمیگرده! ولی...هیچکس منو نمیشناسه؟! "پس دوباره قویترین میشم!"

سو مون یوب قوی ترین ابرانسان در جهان بود، کسی که بعد از نجات بشریت خودش رو قربانی کرد. در حالی که فکر می کردن مرده، سو مون یوب، ۱۷ سال بعد به دنیایی که حالا صلح داخلش حاکمه برمی گرده، و ورزش ابرانسان‌ها با تغییرات عظیمی رو به رو میشه.

[کاری از خالق «کوچکترین پسر استاد شمشیرزنی» و «بازگشت ارباب شیطان»] سیمون فولنتیا یک نکرومانسر با استعداد نهفته باورنکردنیست! این نابغه پس از شناسایی توسط آکادمی نکرومانسر، آماده پرورش و پیشرفت تا سطوح بعدی است. اما آیا استعدادهای جنون آمیز سیمون میتواند پیامدهای پیش بینی نشده ای را به دنبال داشته باشد؟

"گیگیو کیم" در سن ۱۸ سالگی بازیکن شد. فکر میکرد زندگی‌‌اش قرار است عالی باشد، از "برج" بالا برود، "دروازه‌"ها را ببندد و... ولی حتی بعد از تموم کردن دوره آموزش، اون هنوز هم سطح ۱ بود. هر روز ۱ جن میکشت و باز هم سطح ۱ بود. حتی بعد از ۵ سال هم اون سطح ۱ بود. "کی فکرش رو میکرد همچین بازیکنی وجود داشته باشه"

کاری دیگر از استودیوی «لعنت به این تناسخ» و «بازگشت بازیکن پس از 10000 سال» بعد از اینکه در جادو به سقف استعداد خودش رسید، قهرمان داستان به عنوان مجازات به دنیای بازی و شهر بزرگی با نام بالکان فرستاده میشه. برای اینکه زنده بمونه با بقیه آدما ارتباط برقرار میکنه و در مورد راز پشت این "دنیای بسته" تحقیق میکنه و تلاش میکنه از پایان دنیا جلوگیری کنـه.

بافومت، رئیس [برج ورطه]، منتظر یک شکارچی قویه که بتونه باهاش بجنگه. مبارزه های تکراری حوصله‌‌شو سر برده بود. اون به خاطر غنائمی که از شکارچی های مرده گرفته بود؛ به دنیای بشریت علاقه پیدا کرد. وقتی که یک شکارچی قوی که آرزوشو داشت پدیدار شد؛ اون بیشتر و بیشتر تحت تاثیر انسان ها قرار گرفت. در نهایت، بافومت تلاش میکنه که خودش یک انسان بشه...

من توی تمام عمرم عاشق بازی بودم اما هر چی بیشتر بازی میکردم کمتر از بازی های موجود لذت میبردم، تا اینکه یروز به یه بازی برخوردم و معتادش شدم و بعد از صرف نزدیک به یک دهه از عمرم درست وقتی به رئیس نهایی رسیدم به داخل بازی کشیده شدم. من حتی نمیتونستم این بازی رو وقتی دو بُعدی بود شکست بدم، حالا باید توی دنیای واقعی شکستش بدم تا بتونم برگردم خونه؟! این داستانِ تلاش من برای زنده موندن توی این بازی خ...

هیچوقت تو زندگی برای بقیه کافی نبودم، هیچوقت کسی و نداشتم که بهم اهمیت بده. آدمای زیادی به دست من مردن و همه هیولا خطابم میکردن. بعد گذشت ۳۴ سال از عمرم بلاخره زندگیم به پایان رسید. زندگی که پر از حسرت و پشیمونی بود... اما حالا اینجام تو باغ رزي که روزامو توش سپری میکردم...دارم خواب میبینم یا واقعا به گذشته برگشتم؟