-
ارسال شده توسط تیم YUKAI
خلاصه داستان "بازم امروز تو آخرین قطار دیدمش… کاش فقط می تونستم باهاش حرف بزنم!" لی یئون، دانشجوییه که همیشه تا دیروقت کار میکنه و هر شب با آخرین قطار برمی گرده خونه. هر بار توی قطار، با دختری به اسم شین هه این روبه رو میشه؛ دختری که همیشه یه گیتار همراهشه. انگار یه تصادف ساده ست، انگار یه جور سرنوشته… هی مدام همو می بینن تا اینکه می فهمن هر دو طرفدار یه خواننده ای به اسم "بعد از ظهرهای طولانی" هستن. کم کم به هم نزدیک میشن… و اینجوری داستانشون شروع میشه.دونیت سیستم دونیت سیستمی جهت حمایت بیشتر دست اندرکاران این کار می باشد با این حمایت دست اندرکاران باعث افزایش سرعت بروز رسانی و ادامه این کار می شود پول حمایت به صورت مستقیم برای دست اندرکاران این کار انتقال داده می شود - شخصیت های این داستان واقعی نبوده و ساخته ذهن نویسنده میباشد
-
- در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-