-
خلاصه داستان تصمیم گرفتم بازنشسته بشم و دنبال آزادی برم. ولی خب، این دیگه چه وضعشه؟ "از دیدنت خوشبختم. اسم من فارن ون دکولان ـه". لعنتی... یعنی واقعاً رئیس یه خاندان اشرافی شخصاً اومده دنبال یه سگ فراری؟ ها؟ "دوباره به سایهی خاندان دکولان برگرد." چی؟ برگشتن به سایه؟ اوه، چه پیشنهاد وسوسهانگیزی... عمراً! بعد از اون همه زحمتی که کشیدم تا بازنشسته بشم، باز دوباره سگشون بشم؟ این یه مرگ حتمی ـه، ولی باهاش روبرو میشم! ترجیح میدم به عنوان یه اژدهای آزاد بمیرم تا مثل یه سگ نازپرورده زنده بمونم! ولی بعدش... ..؟ من نمُردم؟ "هههه. که اینطور، که اینطور..." همونطور که قدیمیا میگن، واسه انتقام یه حکیم بزرگ، صد سال هم زوده! حالا انتقام یه حکیم بزرگ واقعی رو نشونتون میدم! این داستان بازگشت یک جادوگر کوچهگرد ـه که زندگی رو از زاغهها شروع کرده بود!دونیت سیستم دونیت سیستمی جهت حمایت بیشتر دست اندرکاران این کار می باشد با این حمایت دست اندرکاران باعث افزایش سرعت بروز رسانی و ادامه این کار می شود پول حمایت به صورت مستقیم برای دست اندرکاران این کار انتقال داده می شود - شخصیت های این داستان واقعی نبوده و ساخته ذهن نویسنده میباشد
-
- در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-