To Hell With Being a Saint, I'm a Doctor

سان گان، صاحب کوه، به عنوان یک ببر متولد و به موجودی روحانی تبدیل شد. دختری به دیدار سان گان که در صلح و آرامش زندگی می کرد می رود و می گوید که به او خدمت خواهد کرد. سان گان سعی میکند او را بیرون کند، اما آن دختر جایی برای رفتن ندارد. سان گان بالاخره تصمیم گرفت دختر را پس بگیرد. و خطر های بی شماری او را تهدید میکند...

[کار دیگری از استودیوی کارهای "جادوگر بلعنده استعداد" و "جادوگر اژدها خوار"] تمام زندگیم دنبال قدرت بودم. دنیا رو به خاک و خون کشیدم و در نهایت لقب "پادشاه شیطانی قدرت" رو بدست آوردم. ولی آخرش جلوی یه گروه از قهرمانان شکست خوردم و هر چی بدست آورده بودم بیهوده شد. ولی یه بازنده چی میتونه بگه؟ همینطور که داشتم میمردم، مجبور بودم به اراجیف قهرمان گوش بدم: " پادشاه شیطانی زک مور، امیدوارم تو...

"هرکاری میتونی برای زنده موندت بکن" دشمنان انسانها، "اژدها ها" بهشون گفته بودن که بزودی بدست اژدها ها منقرض خواهند شد. قبل از اینکه جهان از هم بپاشه، قدرتِ کسی که قرار بود دنیا رو نجات بده، یه یتیم جنگی، لی هان، بعنوان یک "سایکر" بیدار شد.

دوباره و دوباره و دوباره جا موند. کل بشریت این مرد رو به خاطر تکنیک اختفا که حتی برای خدا هم ناشناخته‌ست رها کردن. «چرا من تنها کسی‌ام که جا مونده؟ چرا این اتفاق برای من افتاده؟» [در پایان، حتی بعد از اینکه خدا فهرستی از تموم انسان‌هایی که قرار بود به دنیای دیگه منتقل شن تهیه کرد، نتونست اسم تو رو پیدا کنه. گفتی این یه تکنیک اختفای واقعاً فوق‌العاده‌ست، درسته؟] منی که از بدو تولد تنها بودم، زند...

من به شخصیت منفی درجه سه تو بازی مورد علاقم تناسخ پیدا کردم، من آدم جاه طلبی نیستم و فقط میخوام یه زندگی آروم داشته باشم. اما این دنیا جای آسونی برای زنده موندن نیست. میخوام تا آخر این داستان زنده بمونم، نه طوریکه قهرمان داستان این کارو میکنه بلکه به روش یه شخصیت منفی درجه سه...

پس از خیانت و کشته شدن توسط سازمانی که در اون کار می کرد، قاتل معروف "بی-گوانگ" بعنوان کیم گیونگسو که یک افسرپلیسه تناسخ پیدا میکنه، اون قسم میخوره انتقامش رو از هواگوکسا، سازمان قاتلانی که بهش خیانت کرده بگیره.

تو جهانی که میدان های نبـرد خونین و وسیع زیادی وجود دارن و نیروهای متعدد برای برتری و چیرگی بر هم مبارزه میکنن، یه مرد جوون هست که فقط با نام شماره 2044 شناخته میشه. اون در کودکی توسط دشمن دزدیده شده و به عنوان یک آدمکش بزرگش کردن. اون بالاخره بعد از تمرینات شدید و دست و پا زدن بین مرگ و زندگی میتونه اسم "موک هیانگ" رو به دست بیاره. ولی موک هیانگ هیچوقت راضی نمیشه و همیشه یه عطش سیری ناپذیر برای ه...

الریک ملوینگر. تنها وارث خونواده‌ی مشهور جادوگر. با این که استعداد زیادی داره اما قادر به استفاده از جادو نیست، تا این که یه روز معجزه‌ای از طرف اجدادش بهش میرسه. [شیاطین رو بخور.] [شیاطین رو قورت بده.] پیشرفت کن و به بالا برس. به جایی که دست هیچکس بهت نمیرسه.

[توسط استودیوی کارهای <تک رو> و <انتقام سگ شکاری خانواده شمشیرزنی> و بسیاری از کارهای قشنگ دیگر!] در دنیایی که انسانها موجودات نژادهای دیگه رو به عنوان برده خرید و فروش میکنن، جادوگر اعظم رایفنهارت بخاطر کمک به موجودات نژاد بیگانه به عنوان یک پادشاه شیطانی باهاش رفتار میشه. یک گروه از قهرمانان برای سرنگونی پادشاه شیطانی به قلعه ش حمله میکنن و پادشاه شیطانی به شدت زخمیشون میکنه ولی درنهایت به...

یه انسان حقیر در حدی ترفیع رتبه پیدا می‌کنه که به یه خدا تبدیل میشه و بهش لقب" غروب خدایان" رو می‌دهند. ولی اون بعد از تبدیل شدن به یه خدای منفور و شیطانی همه چیزش رو از دست میده. صورت فلکی اش، ایمانش و موقعیتش. از خدا بودن خلع میشه و قدرت های الهیش ناپدید میشه. " می‌خوام باهام کار کنی." دقیقا در همین زمانه که فاناتوس، ارباب دنیای زیرین، دست یاری اش رو به سمت اون دراز می‌کنه... "غروب خدایان...