Necromancer Academy and the Genius Summoner

هه جین، پسری جوون با روحیه ای تسلیم ناپذیره که حتی در مواجهه با زورگویی توی مدرسه هم تسلیم نشد. عزم اون برای قوی‌تر شدن حد و مرزی نمی‌شناسه، ولی بدنش از اون پیروی نمیکنه. توی یه روز سرنوشت ساز، اون با یه ژنرال بی خانمان برخورد میکنه و یه عمل مهربانانه ی تصادفی پتانسیل های پنهان درون هه جین رو آشکار میکنه. ژنرال مرموز این عبارت رمزآلود رو به زبون میاره: "هنرهای رزمی وجود داره!"

خون هیولا در رگش وقتی از مرگ بیدار شد منفجر شد! هیولاهایی که فقط در افسانه ها وجود داشتند در قرن بیست و یکم در وسط یک شهر ظاهر میشوند، ساختمان ها را خراب میکنند و به انسان ها آسیب میرسانند. گروهی از انسان ها با توانایی های خارق العاده در برابر آنها ایستادگی میکنند! داستان نارو، پسری رانده شده که با هیولاها مبارزه میکند.

مهم نبود چقدر شمشیرم رو بچرخونم و تمرین کنم، قبل از اینکه بخاطر یه فاجعه بمیرم، مایه ی ننگ خاندانم شدم... درست زمانی که فکر میکردم مردم، با تمام ویژگی هایی که باز کردم به هفت سال قبل برگشتم.

توسط کسی که بهش اعتماد داشت بهش خیانت شد و با مرگ رو به رو شد، و امپراطور جادو به پایان خودش رسید. چون همیشه منتظر مرگ بود، اون لحظات آخر خودشو در آرامش گذروند. هرچندکه، 66 سال بعد، اون داخل یک بدن ناآشنا بیدار میشه. اون متعجب میشه وقتی، این بدنو یک قهرمان خطاب میکنن؟ امپراطور شیاطین بخاطر صلح نباید اصلا وجود میداشت! در نهایت، اون دوباره سفرش رو شروع میکنه، نه برای جستجو شادی، بلکه برای درآغوش کشی...

من به رمانی که نوشتم منتقل شدم. برای تغییر پایانی که برای نابودی مقدر شده، باید تبدیل به شرور "شین کانگ هو" بشم و از قهرمان قویتر بشم!

جئونگ هه-جین یتیم بود و تنهایی بزرگ شد و قلبش رو به روی هیچ کس باز نکرد. بعد از یک عمر تلاش کردن برای جراح قفسه سینه شدن، یک تصادف ناگوار اتفاق افتاد. بعد از این اتفاق، اون نه تنها به عنوان "جئونگ هه-جین" بیدار نشد بلکه به عنوان "چوی گیسئوک" بیدار شد. و مهمتر از همه اینکه اون باید <افزایش سطح> پیدا کنه تا از مهارت های خودش استفاده کنه...؟ اون تصادف کاملاً سرنوشت اون رو عوض کرد... اون میتونه به...

[کار جدیدی از استودیو کارهای «لعنت به این تناسخ» و «توی زندگی مدرسه‌ایم تظاهر می‌کنم که یه بی‌خاصیتم»!] ریموند فرزند نامشروع پادشاه بود. بعد از شرمساری و تحقیر، فرار کرد تا شفادهنده بشه... ولی اونجا هم به خاطر رتبه‌ی زیر F مورد تمسخر قرار گرفت. روزی معجزه‌ای براش اتفاق افتاد. [شما به عنوان یک بازیکن بیدار شدید.] [شغل: جراح (رتبه‌ی SSS)] ریموند دانش پزشکی‌ای دریافت کرد که توی این دنیا وجود ند...

وقتی داشتم کامنت‌های مخرب رمانم رو می‌خوندم مردم. هنوز تو شوک مرگم بودم که یه فرشته‌ی مرگ پیداش شد و بهم گفت نویسنده‌ی بد بودن گناه منه و برای جبرانش و رفتن به بهشت باید بعد تا پایان یکی از رمان‌هام زنده بمونم. و اینطوری وارد رمان «پادشاه شیاطین مُرده» شدم... «گندش بزنن!! چرا همه‌ی این بلاها سر من اومده؟!» از شانس بد، شخصیتی که به جاش تناسخ پیدا کردم شاهزاده‌ی شیاطین بود، شخصیتی که هیچ مهارت ر...

داستان جانبی درباره جازمین و گذشته اون قبل از ملحق شدن به شاخ دوقلو هست.

یونگاک که با وجود قهقرایی های مکرر نتونست جهان رو نجات بده، تصمیم میگیره تو بازگشت بعد، ناجی بودن رو کنار بزاره. ولی شاگردهایی رو قبول میکنه...و جهان همچنان نجات پیدا میکنه؟! ناجی میتونه لیست آرزوهای خودش رو برای استراحت برآورده کنه؟