-
خلاصه داستان به عنوان یه پسر جوون به تخت پادشاهی رسیدم ولی قبل از رسیدن به سن بلوغ کشته شدم. سرنوشت غم انگیزم بخاطر این بود که اولین جادوگر اشرافی بودم. "ایان، دعا کن که زندگی دومی واست وجود نداشته باشه." با کلمات آخر اون خائن، فکر میکردم که دیگه به پایان راه رسیدم، ولی... "تو نماد صلحی. برای آدم پستی مثل تو چه افتخاری بزرگتر از این وجود داره؟" من به پسر حرومزاده یه خانواده مرزبان تبدیل شدم که صد سال پیش سقوط کرده بود و سرنوشتم این بود که به عنوان یه مهره، به بربرهای احمق و وحشی اون طرف مرز فروخته بشم.دونیت سیستم دونیت سیستمی جهت حمایت بیشتر دست اندرکاران این کار می باشد با این حمایت دست اندرکاران باعث افزایش سرعت بروز رسانی و ادامه این کار می شود پول حمایت به صورت مستقیم برای دست اندرکاران این کار انتقال داده می شود -
-
- در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-