شن شینگ از وقتی یادشه یه بچه یتیم بوده... که یه روز رییس خاندان لین سرپرستی اش رو به عهده میگیره و درست وقتی که شن شینگ فکر میکرد بالاخره میتونه طعم محبت رو بچشه، متوجه میشه همه اعضای خانواده لین ازش متنفرن و حاضرن به هر قیمتی که شده از شرش خلاص شن، از افترا و تهمت بگیر تا اجیر کردن آدم که کتکش بزنن... اما کی گفته کسی که بدبخته قراره تا ابد بدبخت بمونه.