-
خلاصه داستان شوجی، یه سرباز یهدنده که بارها توی میدون جنگ با مرگ دستوپنجه نرم کرده بود، کمکم روحش پر از کینه و نفرت آدمایی شد که کشته بود. در نهایت خودشم کشته شد، اما به طرز عجیبی، توی بدن جوانتر خودش بیدار شد. برگشت به دورانی که هنوز یه پادو و سرباز صفر کیلومتر بود و اصلاً جنگ بلد نبود، ولی همه خاطراتش رو داشت. یاد رفیقش، یعنی کیو ایکو افتاد؛ همونی که توی زندگی قبل جونش رو نجات داده بود. شوجی راهی فرقه گودال ببر شد تا اونو ببینه ولی بهجای اون مرد قوی و باثبات، با یه دختر کوچولوی شاد و شیطون روبهرو شد. اون لحظه یاد گذشته دردناک کیو افتاد؛ همون اتفاقاتی که باعث شد اون دختر سر از ارتش دربیاره. تو زندگی قبلی، خانوادش به خاطر یه مشت شایعه دروغ از هم پاشیده بود. شوجی با خودش گفت: «این دفعه من ازت محافظت میکنم.» تصمیم گرفت محبتهایی که توی زندگی قبل از کیو دیده رو اینبار جبران کنه و سرنوشتش رو عوض کنه. با نیزهای توی دست راستش، دوباره به میدون جنگ قدم گذاشت و دوباره به همون شیطان بیرقیب نیزه تبدیل شد.دونیت سیستم دونیت سیستمی جهت حمایت بیشتر دست اندرکاران این کار می باشد با این حمایت دست اندرکاران باعث افزایش سرعت بروز رسانی و ادامه این کار می شود پول حمایت به صورت مستقیم برای دست اندرکاران این کار انتقال داده می شود - شخصیت های این داستان واقعی نبوده و ساخته ذهن نویسنده میباشد
-
- در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-