جستجوی پیشرفته

لی هوجائه زندگی به عنوان یه گیمر حرفه‌ای رو کنار گذاشته بود، تا اینکه یه روز یه پیام عجیب بهش رسید: "تبریک! به دنیای دوره آموزشی دعوت شدید." کنجکاو شد و وارد بازی شد، با اعتمادبه‌نفس سطح جهنم رو انتخاب کرد، ولی خیلی زود فهمید که گیر افتاده. با احتمال زنده موندن فقط 0.01٪، هوجائه باید هر جور شده از پس چالش‌های دیوونه‌کننده بازی بر بیاد و بفهمه چرا واقعا دعوت شده. این دوره آموزشی شاید سخت ب...

زمانی که برای کار داوطلبانه به خارج منتقل شده بودم، توی یه جنگ داخلی گیر افتادم و برای نجات جون بیمار خردسالم، جلوی تیر شورشیان ایستادن و مردم... ولی وقتی چشمانم رو باز کردم، یه بچه شده بودم؟؟!! و در مقابل من یک کالسکه ویران شده و گروهی از افراد با لباس های عجیب و غریب قرار گرفته بود و همگی بیهوش بودن.‌‌ "این دقیقاً شبیه دنیای موریمه." در حالی که برای نجاتشون تلاش میکردم کمک های اولیه...

[دوست داری زمان رو به عقب برگردونی؟] [تمام توانایی های شما بازنشانی میشود] [لطفا تاریخ را انتخاب کنید] «28 فوریه 1985 روزی که من متولد شدم.» «به ثروتمند ترین فرد جهان تبدیل میشم» «یه انحصار کامل ایجاد میکنم، به طوری که کسی بدون اجازه من حق ورود به سیاه چال هارو نداشته باشه» «همه‌ی این کار هارو تا قبل از آشوب انجام میدم»

تيان يانگ بازی‌ای است که در آن بازیکنان می‌توانند قدرت‌های خود را در دنیای واقعی استفاده کنند و به بیدارشده تبدیل شوند. لینگ سه، یک یتیم است که به خاطر یک باگ در بازی به سه سال قبل برمیگردد، او با عزم راسخ برای تغییر سرنوشت خود، از تجربه‌اش استفاده می‌کند تا اولین و قدرتمندترین بیدارشده شود.

قهرمانان بی شُماری جون شون رو به خطر میندازن، با این تفکر که نقش اصلی داستان ان، ولی اون فقط فرد برگزیده است که طرح اصلی اثر دربارشه و ازش محافظت میکنه، در آخرین طبقه برج شیاطین، هیولایی آرمیده بس قدرتمند و خوفناک، ترسناک تر اینه، هیچ اطلاعاتی هم ازش موجود نیست و مهم تر از اون، بند به خود برج هم نیست، میدونی این یعنی چی؟

"تغییر" باعث شد سیاه‌چاله‌هایی پر از هیولا وارد دنیا بشن و واقعیت رو برای همیشه عوض کنه. جین جونگدو، یه گیمر حرفه‌ای که همیشه آرزو داشت مثل کاربرای مانا یه قهرمان باشه و تو این سیاه‌چاله‌ها بجنگه، وقتی می‌فهمه توانایی‌هاش کاملاً بی‌فایده‌س، حسابی داغون می‌شه. ولی درست همون موقع، "جهان واقعی" یه سری مهارت بهش می‌ده که باهاش می‌تونه اطلاعاتی از آینده و قهرمانایی از گذشته به دست بیاره! حالا تنها کاری...

تو این دنیا، هرکسی میتونه خدا بشه. همه اینجا میتونن با توجه به قدرت خدایی که دارن دسته بندی بشن، موجودات الهی، نیمه خدایان، خدایان حقیقی، رئیس ها، پادشاه ها... وقتی به هیجده سالگی میرسی، وارد قلمروی الهی میشی و صاحب یکی از فرقه ها میشی... فرقه ها سطوح مختلفی دارن، اونایی که بااستعدادترن میرن تو فرقه های بهتر، و در نتیجه به رتبه خدایی بالاتری میرسن... هان‌وو، که وارد قلمروی الهی شده ولی پایین تر...

[توسط نویسنده ای که <بازگشت پادشاه شوالیه به همراه یه خدا> را برای شما به ارمغان آورد!] من بازیکن رو کشتم. اون یه آشغال واقعی بود…

با نزول یه دنیای دیگه روی زمین، بشریت با یه بحران وحشتناک آخرالزمانی روبرو شد، چون هزاران هیولا اومدن بیرون و همه جا رو به هم ریختن و آشوب به پا کردن. برای اینکه با این دنیای جدید کنار بیان، آدما کلاسشونو عوض کردن و هر کشوری تمرکزشو گذاشت رو پرورش قوی‌ترین کلاس ها تا بتونن برای کسب افتخار تو رقابت فتح دنیای دیگه شرکت کنن. وقتی پادشاه حماسیِ پادشاهی اژدها، که میلیون‌ها سال خواب بود، بالاخره با منا...

داستان در مورد مردیه که به خاطر بازی تقدیر مجبور شده با دختر خودش دشمن بشه و اون رو به قتل برسونه...ولی در آخرین لحظه از کارش پشیمون میشه و تصمیم میگیره همه چیز و جبران کنه. در همین حین سیستمی نمایان میشه که به اون میگه اگه بتونه از ۵ بدبختی دخترش جلوگیری کنه، فرصت جبران بهش داده میشه. بنابراین اون مرد به سال ها قبل میگرده و وقتی در خونه شو باز میکنه دخترش خودش رو میبینه. ولی اون دیگه یه هیولا نی...

شهری که دانته واندل، شکارچی شیاطین توش زندگی میکرد، به دست مردمش که جنون رسیده بودن نابود شد. حالا اون دنبال انتقام از مقصر این اتفاق، و جبران اشتباهات گذشتست‌. ولی تو دل امپراتوری، یه نیروی ممنوعه داره پشت پرده قدرت میگیره و میخواد همه چی رو به گند بکشه. با اینکه فقط شجاعت و عقل آدمیزاد میتونه جلوی این جنون و دیوانگی وایسه، سنگینی پشیمونی‌ های گذشته و ترس از بدبختی‌ های آینده مثل سایه افتاده رو...

یه کارمند دولت که حواس‌پرت و بی‌استعداد بود، بعد از مرگ به عنوان یه شیطان آسمونی دوباره به دنیا اومد. حالا فقط می‌خواست باقی عمرش رو در آرامش بگذرونه، چون تو دنیای "موری" پر از جنگ و خونریزی زندگی کرده بود. اما... یه دفعه از ناکجا یه دختر پیدا شد که ازش خواست: "لطفاً تا وقتی که فارغ‌التحصیل بشم، نقش پدرمو بازی کن."

جین ته‌ ها، وارث شرکت بزرگ "چئونگو" تو کره، بعد از یه حمله تروریستی که حین سفر با قایق همراه خانوادش اتفاق افتاد، تنها کسی بود که زنده موند. بعدا می‌فهمه که مرگ خانوادش تصادفی نبوده و به خاطر جنگ قدرت بین خانواده چئونگ بوده. اون وارد یه خانواده مافیایی ایتالیایی به اسم "سالرنو" میشه و خودش رو برای انتقام آماده می‌کنه. بعد از ۱۷ سال برمی‌گرده کره و انتقامش رو شروع می‌کنه.

امکان نداره که بعد تناسخ به یه دنیای مرموز آسمانی به یه رهبر فرقه بدرد نخور تبدیل شده باشم! یه زمان از اونایی بودم که کل پولامو خرج بازی خریدن میکردم، و حالا تو دنیای بازی تناسخ پیدا کردم. تو این دنیا، باقی بازیکنارو به زیردستای خودم تبدیل کردم، حتی نقش اصلی داستانو! تو چاخان بافتن رودست ندارم.

اعضای فرقه‌ی من به طرز خارق‌العاده‌ای قوی‌ان. شاگردام همه‌شون جزو کله‌گنده‌هان! و من؟ من قراره تبدیل به کسی بشم که تو این سرزمین رقیبی نداره!

در جهانی که هیولاها از دروازه ها وارد میشوند و شکارچیانی وجود دارند که ان ها را شکار میکنند، جین تائه کیونگ یک شکارچی سطح پایین یک ماشین VR پیدا میکند و بصورت ناگهان وارد بازی ای میشود که مرتبط با هنرهای رزمی است. بعد از اتفاقاتی که پشت سر میگذارد در نهایت میتواند از ان جهان فرار کند اما تمام توانایی هایی که یاد گرفته است را در دنیای خودش نیز قابل اجراست. به کمک این توانایی ها میتواند باز بعنوان ی...

رود ماجراجوی رتبه E، فقط یک مهارت داره: لغوسازی‌ وضعیت ناهنجار متاسفانه این مهارت مشکوکش، فقط به درد جمع آوری گیاهان در سیاهچال های میازما میخوره. چونکه اون توی جنگیدن هیچ مهارتی نداره، بقیه ماجراجوها به تمسخر «لاشخور میازما» صداش میکنن. به خاطر برگردوندن عزت و احترامش، رود تصمیم میگیره که به یه سیاهچال جدید بره و خودشو به چالش بکشه. اما فاجعه ای رخ میده و هم تیمی های رود، بهش خیانت میکن...

[کار دیگری از استودیوی سازنده "Dao of the Bizarre Immortal" و "Mr. Zombie"] یه ناهنجاری جهانی اتفاق افتاده و هیولاها به دنیا هجوم آوردن. حالا اساتید کنترل هیولاها شدن امید آخر بشریت واسه نجات تمدن. توی این وضعیت، شیائو شینگیو هم به جمع این اساتید اضافه میشه و به طرز عجیبی «سیستم آموزش هیولاهای سطح خدا» رو فعال می‌کنه! وقتی چشم خدای شیطانی رو باز می‌کنه، می‌تونه تمام مسیرهای مخفی تکامل هیولاها رو...

«سلطنت تو به پایان رسیده» این آخرین چیزی بود که ردریک،هفتمین شاهزاده ی امپراطوری املدا، از بدل خود شنید. بدلی که بنا به دلایل سیاسی قرار بود مرگ ردریک رو جعل بکنه. تد، بدل ردریک، پسری از یه خانواده ی رعیت بود که به خاطر خواهرش تن به این خواسته داده بود. خواهری که به پیشکش (درخت الهی) تبدیل شده بود...حالا تد خودش رو جای یه شاهزاده جا زده تا خواهرش رو نجات بده....

داستان ما در یک دنیای فانتزی به سبک قرون وسطا اتفاق می‌افتد، این جهان مملو از جادو و ماجراجویی است، جایی که نژادها و فرهنگ‌های مختلف با یکدیگر همزیستی می‌کنند. نجیب زاده ها، قلعه های باستانی، جنگل های مرموز و کوه های خطرناک صحنه های اصلی این جهان را تشکیل می دهند. در این دنیا، قهرمان داستان یک ارباب جوان است که قلمرو و ثروت خانواده اش را به ارث برده اما با چالش ها و آزمایش های مختلفی روبرو می شو...