-
خلاصه داستان یه دوست که هنگام نوشیدن الکل از حال رفته بود ناگهان چیز عجیبی گفت. "سوهیوک، من برگشتم عقب." "برگشتی عقب ؟" "آره، من به گذشته برگشتم." "دیوانه ای؟ " تو تنها امیدی هستی که برای بشریت باقی مانده." و بنابراین، او به داخل برج کشانده شد، اما ... مهم نیست! بازگشته؟ برج؟ آزمایش ؟ هر چی که باشه، من این برج لعنتی را فتح میکنم! بالا رفتن از برجی که حتی بازگشته ها هم نتوانستند آن را فتح کنند.دونیت سیستم دونیت جهت حمایت از تیم ترجمه و تولید است. این حمایت باعث افزایش سرعت انتشار و ادامه کار میشود. - شخصیت های این داستان واقعی نبوده و ساخته ذهن نویسنده میباشد
-
مترجم ها تایپستر ها کلینر ها - در صورت ارسال نقد و تایید آن در مانیست 5 چپتر رایگان به عنوان هدیه دریافت میکنید
ارسال نقد -
-