Ice Lord

خون هیولا در رگش وقتی از مرگ بیدار شد منفجر شد! هیولاهایی که فقط در افسانه ها وجود داشتند در قرن بیست و یکم در وسط یک شهر ظاهر میشوند، ساختمان ها را خراب میکنند و به انسان ها آسیب میرسانند. گروهی از انسان ها با توانایی های خارق العاده در برابر آنها ایستادگی میکنند! داستان نارو، پسری رانده شده که با هیولاها مبارزه میکند.

نقشای اصلی یه داستان همیشه از اول مشخصه. مهم نیست چقدر سخت نقشای فرعی تلاش کنن، آخرشم اونا فقط یه نقش فرعین. اونوقت، زمانی رسید که همه چیز تغییر کرد. [لئون، فکر میکنی باکفایتی؟] شمشیر مقدسی که باید قهرمان وحی رو انتخاب می‌کرد اومد سراغش. چی؟ تو بی استعدادی، فقیری، و هیچ مقامی نداری؟ نگران نباش! قهرمانی که میتونه هرچیزی رو با شمشیر مقدس حل کنه اینجاست! "... یه زمانی بود که منم اینجوری فکر میکردم."...

داستان در مورد مردیه که به خاطر بازی تقدیر مجبور شده با دختر خودش دشمن بشه و اون رو به قتل برسونه...ولی در آخرین لحظه از کارش پشیمون میشه و تصمیم میگیره همه چیز و جبران کنه. در همین حین سیستمی نمایان میشه که به اون میگه اگه بتونه از ۵ بدبختی دخترش جلوگیری کنه، فرصت جبران بهش داده میشه. بنابراین اون مرد به سال ها قبل میگرده و وقتی در خونه شو باز میکنه دخترش خودش رو میبینه. ولی اون دیگه یه هیولا نی...

در سال 202X بیگانگان به زمین حمله کردند. بیگانگان تکنولوژی پیچیده تری داشتند و انسان‌ها را با ربات‌های جنگی و سلاح‌های ویروسی شکار میکردند و باقی انسان‌ها برای 10 سال جنگیدند تا فقط جون سالم به در ببرند. نقش اصلی 'پارک سونگ هیون' فرمانده دسته اینچئون، باپیئونگ بود. قبل از حمله بیگانگان، او مانند افراد عادی، یک شغل پاره وقت در سوپر مارکت بود ولی به دلیل از دست دادن خانواده خود در این جریان به یک جن...

[توانایی ویژه: زنده شدن] "چی؟ این اسکیل سوپر خفن دیگه چیه؟" اما، کانگ هیون نمی‌دونست مرگ چیه، آرزوی مرگ چیه و اینکه نتونه بمیره یعنی چی. مردی که با کمک بدن نامیراش تبدیل به بدنام ترین شکارچی روی زمین شد! " به عنوان یه فاجعه انسانی- نه، به عنوان کسی که جلوی فاجعه برای نژاد انسان رو میگیره، امروز هم زنده میشم!"

توسط نویسنده ای که <پروفسور مخفی آکادمی> رو براتون به ارمغان آورد!] "اگه یه فرصت دیگه بهم داده میشد..." یوهیون 10 سال بعد از این که روی زمین آخرالزمان میشه، وقتی با مرگ حتمی روبرو میشه پشیمونی کل وجودشو برمی‌داره. همون موقع یه نور شدید دورش رو می‌گیره و وقتی چشماش رو باز می‌کنه، با یه صحنه‌ی عجیب و غریب روبرو میشه… نه تنها به شکل یه نژاد غیرانسانی به اسم «تلر» دوباره زنده شده، بلکه 10 سال هم به عق...

مردی که ناخواسته وارد قلمروی شیاطین شده بود، حالا به عنوان قوی‌ترین ارباب شیاطین به زمین برگشته. ولی هیولاهای ناشناخته‌ای توی زمین انتظارش رو می‌کشن. تاخت! همه جا پر خون می‌شه و صدای اون مرد یه بار دیگه طنین می‌ندازه. «بالاخره برگشتم.» بازگشت ارباب شیاطین به زمین، آغاز یه جنگ تمام‌عیاره!

۱۰ سال پیش پدر و مادر "لی سیوو" به قتل رسیدن. و "لی سیوو" بالاخره "جک" که قاتل پدر و مادرش بود رو پیدا میکنه و سر اون رو قطع میکنه. "من قاتل پدر و مادرت نیستم". بعد از اینکه فهمید قاتل پدر و مادرش یه "پیمان دار" متعلق به گروهی از افراد دارای قدرت فرا انسانی هستش تصمیم میگیره که با کمک "جک" تک تک اون پیمان دار ها رو شکار کنه.

[کار دیگری از استودیوی سازنده "Nano Machine" و "The Reborn Young Lord Is an Assassin"] شاید دنیا داره به سمت نابودی میره، اما ذهن من همچنان تو یه دنیای خیالی غرقه، مشغول ساختن و خلق کردن. انگار تو یه پناهگاه امن ذهنی قایم شدم که توش هر چیزی ممکنه. اطرافم پر از شلوغی و هرج و مرجه، ولی تو دنیای ذهنی‌م همه چی آروم و سر جای خودشه. یه جورایی انگار یه ماشین کوچیک تو ذهنم همیشه روشنه و بی‌وقفه ایده‌های...

[توسط نویسنده ای که <بازگشت پادشاه شوالیه به همراه یه خدا> را برای شما به ارمغان آورد!] من بازیکن رو کشتم. اون یه آشغال واقعی بود…