درحال پخش

لی ائوجین پس از اینکه فهمید 15 سال بصورت کاملا بدبختانه بعنوان یک گیمر شکست خورده بود و تمام این سال ها برایش همانند کابوس بودند، حال از این که دوباره تازه کار شده است خوشحال است. او با خودش عهد می بندد که اشتباهات گذشته خود را تکرار نکند و بعنوان یک نابغه با تجربه شروع به کار می کند. با از بین بردن هیولا ها و بدست اوردن آیتم های با ارزش سعی می کند برای آینده امکانات فراهم کند. حال که فن ها عاشقش...

فانگ وانجی زندگیش رو به خطر انداخت و وارد "دروازه" شد تا برای هزینه های پزشکی دوست دخترش پول پس انداز کنه. به طور غیر منتظره ای، پاداش بالایی که قرار بود بگیره درواقع یه تله بود. اون توسط همراهانش مورد تمسخر، تحقیر و ضرب و شتم قرار گرفت. اون بخاطر پرداخت هزینه های بیماستان معشوقه ش تلاش میکرد، ولی درنهایت توسط ده ها هزار هیولا شکار شد. موقعی که در آستانه مرگ بود، اون استعداد خودش رو بیدار کرد. وقت...

یی فان یه پیک بود که بعد از تصادفش و تناسخ به یه دنیای دیگه، توی یه بدن ضعیف زندگی میکرد و تنها هدفش این بود که زنده بمونه، تا اینکه بعد از اون اتفاق بالاخره سیستم رو فعال میکنه، ولی قدرتش فراتر از چیزیه که بتونه کنترلش کنه و حالا بیشتر از قبل باید برای زنده موندن تلاش کنه.

جانگ هیون جون وقتی بچه بوده بهش گفتن که پدرش بر اثر یه تصادف مرده، ولی چیزی که در واقع باعث مرگ پدرش شده یه "خطای پزشکی" بوده، با این وجود اون همیشه آرزوش این بوده که تبدیل به پزشک عالی ای بشه که هیچ مریضی رو از دست نده یا اونا رو اشتباه درمان نکنه. هر چند واقعیت، سخته و با کسی شوخی نداره. مادرش درگیر یه بیماری نایاب میشه که پول زیادی رو لازم داره. اون دوره ی انترنیش توی بیمارستان رو ول می کنه...

پس از چندین سال انزوا، سطح تزکیه یی شن افزایش پیدا کرده، قدرتش بیشتر شده و بدن فیزیکی اون جاودانه شده. با این حال! لحظه ای که از دروازه کوه بیرون رفت، کاملا مات و مبهوت شد. شاگرد اول: ملکه یک فرقه شیطانی، فرماندهی میلیون ها تهذیب کننده اهریمنی رو به عهده داره و در آستانه ی برگزاری مراسم قربانی ـه. شاگرد دوم: قاتل بدنام خونخوار. تا زمانی که بهش پول بدین، هر ماموریتی رو قبول میکنه... دستانش به خون ا...

این یه فاجعه ست! من توسط یه سیستم کارت کشی مرموز تسخیر شدم و دخترای خوشگل توی بازی محاصره م کردن! چیزی که وحشتناک ترـه اینه که بین اونا یه دختر شرور هم بینشونه که توسط ملکه ی شیطانی از دنیای دیگه برای شکار کردن من فرستاده شده است. حالا باید چیکار کنم؟

جیها،ضعیف‌ترین شکارچی دوره مزدوری که نه مهارت و نه توانایی جنگیدن داشت، با راه اندازی یک فروشگاه در حالی که دارای پایین‌ترین رتبه شکار بود امرار معاش می‌کرد. اما یک روز، زندگی او به عنوان یک شکارچی تغییر کرد، زمانی که از طریق رویای خود از بعد دیگری وارد باغی شد… ماجراجویی منحصر به فرد او به عنوان تنها باغبان در دنیای شکارچیان آغاز می شود.

یوسونگ یه پزشک خیلی معروف توی جهانه که کل زندگشیو توی اتاق عمل گذرونده؛ ولی توی یه تصادف جون خودشو از دست میده و وقتی دوباره بیدار میشه خودشو توی یه دنیای دیگه پیدا میکنه. یه انسان مقدس؟ توی یه امپراطوری پاک؟ با قدرت درمان جادویی؟ "من کلی تلاش کردم تا بتونم روشای درمانی رو یاد بگیرم، ولی الان با یه لمس کوچیک میتونم یه نفرو شفا بدم؟ فکر کنم دارم عقلمو از دست میدم!"

ایون همیشه میخواست یه ماجراجوی قدرتمند باشه, دانجن های مرگبار رو پاکسازی کنه و به سفرهای فانتزی بره. برای همین هم تبدیل به دستیار جنگجوی بزرگ "تور" شد. زمانی که یک دانجن شوم, با نام "دروازه جنون" بیدار شد, ایون به همراه تور و دیگر ماجوراجوهای قدرتمند دنیا عازم پاکسازیش شد. ولی اونجا, قهرمان ها به طرز غیرمنتظره ای بازیچه ـی دست یک خدای دیوانه شدن. در دنیای برنده ها و بازنده ها, همراهان و خیان...

دنیایی که درش 'جادو' وجود داره. داستان راجع به یه شمن جوون‌ و همراهانش‌ ــه‌ که دنیا رو از 'نفرین‌ها' نجات می‌دن.

هوا کینگ یوان، خیلی یهویی بخاطر کار زیاد از خستگی میمیره. هرچند، اون خودش رو در حالی که به یه دنیای فانتزی رفته و تبدیل به یه شاگرد فرقه ی شمشیر کینگ یون شده پیدا میکنه. در حالی که مصممه تا اشتباه زندگی قبلیش رو تکرار نکنه، اون تصمیم میگیره تا فقط 8 ساعت در روز کار کنه و حتی یه دقیقه بیشتر هم صرف تمرین پرورش دهندگی نکنه. اون به یه ناهنجاری توی فرقه ی شمشیر کینگ یون تبدیل میشه، با تنبلی زیر درخ...

ستاره ها جابه جا میشن، کولاک ادامه داره، آخرالزمان یخی نزدیکه، غذا! دما! خشونت! وابستگی! آیا در این معضل رحم و مروت از بین میره و بشر به همنوع خواری رو میاره؟ آیا هیولاها زاده ی امیال انسانی هستن؟

نقشای اصلی یه داستان همیشه از اول مشخصه. مهم نیست چقدر سخت نقشای فرعی تلاش کنن، آخرشم اونا فقط یه نقش فرعین. اونوقت، زمانی رسید که همه چیز تغییر کرد. [لئون، فکر میکنی باکفایتی؟] شمشیر مقدسی که باید قهرمان وحی رو انتخاب می‌کرد اومد سراغش. چی؟ تو بی استعدادی، فقیری، و هیچ مقامی نداری؟ نگران نباش! قهرمانی که میتونه هرچیزی رو با شمشیر مقدس حل کنه اینجاست! "... یه زمانی بود که منم اینجوری فکر میکردم."...

لو فِنگ یه تازه‌ کار ساده بود که تو سال 2065 با کلی امید و آرزو وارد خرابه های آبسیدین شد، ولی سرنوشت چیز دیگه‌ای رو براش در نظر گرفته بود... اون وارد یه حلقه زمانی شد و به مدت سه هزار سال هر روز ساعت 6 صبح زنده میشد و اون روزو تکرار میکرد و هزاران هزار بار مرگو تجربه کرد ولی هیچ راه فراری وجود نداشت. سال‌ها میومدن و میرفتن ولی تنها چیزی که تغییر میکرد مهارت لو فنگ بود، اون اینقدر اون روزو تکرا...

شخصیت اصلی داستان، چو ایسو، زندگی عادی اما خوشحالی داشت. اما پنج سال پیش، با از دست دادن ناگهانی پدر و مادرش، به هم ریخت و روزهایش را با سختی و غم سپری کرد. در حالی که از زندگی روزمره خفه کننده خسته شده بود، ناگهان در اتاقش دریچه‌ای به دنیایی ناشناخته باز شد. دنیایی که هرگز ندیده بود و نمی‌دانست چه در انتظارش است. سفری به دنیایی دیگر برای آغاز یک زندگی آرامش‌بخش در جایگاه یک فرد عادی که به تدریج ب...

"من تسلیم نمیشم!" لحظه ای که کای تاکشی عزم خودش رو برای ادامه زندگی جزم کرد با ظهور ناگهانی دروازه ها و سیاهچال ها، مهارت [انتقامجوی تسلیم ناپذیر] را کسب کرد، با توانایی [تسلیم ناپذیر] تا زمانیکه تسلیم نشود به یک جاودانه تبدیل خواهد شد و با توانایی [انتقام جو] میتواند بر هدف انتقام خود غلبه کند. تا زمانیکه این دو توانایی را داشته باشد و هرگز تسلیم نشود، همیشه حریفان خود را شکست خواهد داد. تاکشی...

لو ووچن در زمان سفر کرد و شاهزاده سلسله شانهایکسی شد. با بدنی قوی و استعدادی که ذاتا برتر است. دزدیدن استخوان دیگران در سه سالگی، ربودن بخت فلان سلسله در سن هشت سالگی، قتل پدر فلان قهرمان داستان در سیزده سالگی...نه وایسید این اشتباهه! من یه بازنده نیستم فقط یه قلدرم!