Demon Lord's Martial Arts Ascension

لی هیون هو، یه مرد معمولی که توی کره زندگی می‌کنه و دنبال کار می‌گرده، یک روز صبح بعد از بیدار شدن از خواب متوجه میشه که خیلی ناگهانی به عنوان یه شاهزاده از سلسه‌ی جوسان دوباره متولد شده.

قهرمان ما هان سیها، یه شرور کوچیک تو یه رمان فانتزی تاریکی‌ که یه زمانی عاشقش بود، تناسخ پیدا میکنه. برای داشتن یه زندگی آروم بدون درگیری با قهرمانای داستان، لازمه از آکادمی فارغ التحصیل شد. اما برای هان سیها که استعداد جادویی و مهارت های اجتماعی وحشتناکی نداره، این کار تقریباً غیرممکنه. رام کردن، اما... ممکنه. خوب، بیایید فقط روی رسیدن به فارغ التحصیلی به این شکل تمرکز کنیم! اما بعد... قه...

ها سوچان، فرزندنامشروع خانواده ها، زندگی پرازناامیدی داشت. باوجوداینکه زندگی خود را وقف تمرین کرد، تنها چیزی که نصیبش شد خنده و دانتیان نابود شده بود. پس معجزه ای آمد: برای تبدیل شدن به ارباب کتابخانه هنرهای رزمی تبریک میگم. "دنیااسم منو بخاطر میسپره". بنابراین، داستان بزرگترین معلم وبزرگترین شمشیرزن آغاز میشود، کسی که مقدراست همه را فتح کند.

نبرد عظیم بین خیر و شر، که دنیای جنگجو ها را از هم جدا کرد، و با پیروزی فرقه ی اهریمنی به پایان رسید. با وجود تسلط فرقه ی اهریمن، جانشین فرقه در یک نقشه ی بزرگ ترور شد و برادر جانشین برای انتقام، از سایه ها بیرون آمد. پسر ارشد فرقه شیطان، هیوک ریونهی، بازمانده ی جزیره ی ابرِ بنفش است، مکانی که آن را به اسم سرزمین مردگان میشناسید. او به مرکز تعلیمات عالی در فرقه ی شیطان نفوذ میکند تا هدف این ترور...

من به عنوان بزرگترین فرزند یک خانواده شمشیرزنی سرشانس متولد شدم و سریعتر از هر کس دیگه ای قوی شدم. با اینحال نتونستم جلوی اژدهایان، فاجعه بزرگی که تو قاره اتفاق افتاد رو بگیرم. در لحظات آخر زندگیم چشمهام رو بستم و فکر کردم همه چیز تموم شده. واقعاً فکر کردم همه چیز تمومـه... ولی وقتی چشمهام رو باز کردم، به گذشته برگشته بودم. گذشته ای که با دنیایی که میشناختم فرق داشت. "چی؟ این واقعاً بدن خودم...

بعد از یازده سال تمرین کردن برای رسیدن به آمار ابرانسانی، رویام رو ول کردم و برگشتم به مزرعه ی خانوادگی. اما یهویی، هاوا ظاهر شد! اون یه روح مزرعه ی قدرتمنده که میتونه هر چیزی پرورش بده، حتی میتونه چیزی تولید کنه که باعث بیشتر شدن قدرت مردم میشه. الان کارت شناسایی ابر انسانیم، دوست های روحی بیشتر، محصولات خوشمزه ی رتبه A+، و کوئست ها رو دارم! یعنی هاوا و دوستاش ما رو به طرف معروفیت و پول میبرن و ز...

این ۱۰۱ـمین تناسخشه! این زندگی هم فانتزیه؟ یه فانتزی دیگه؟ در حالی که ناامید شده بود، زمزمه مادرش رو شنید. او کوچکترین شاهزاده بدون حق وراثته؟ و هیچکس بهش اهمیت نمیده؟ هوررااا! این زندگی مثل آب خوردنه. او دیگه از نجات دادن دنیا و از جنگیدن برای آرمان و آرزو خسته شده. اون چی میخواد؟ یه زندگی که فقط از شیرینی عسل لذت ببره!

یه روز یهویی برجی تو شهر ظاهر میشه. مردم تصمیم میگیرن اسم این برج رو سیاه چال بذارن، هر چند همونطور که پر از زمین های ناهموار و هیولاهای خطرناکه، سرزمین فرصت هایی هم بود که تو اون، گنج های بی شماری در انتظاره. وقتی سجون، مردی جوان با زندگی معمولی، به طور اتفاقی به سیاه چاله دعوت میشه، از احتمال اینکه پولدار بشه هیجان زده میشه، ولی اون تو منطقه‌ی مخفی از برج گیر میوفته. همه‌ی چیزی که اون داره چند ت...

کار دیگری از استودیوی اثر <SSS-Class Suicide Hunter >! بچه، تو باید زنده بمونی! بعد از اینکه عموش باعث سقوط خانوادشون شد، تنها چیزی که بوریس جوون واسش باقی مونده بود، میراث خانوادگیشون "وینترر" بود. ولی کی فکرشو میکرد که این گنجینه بزودی باعث یه فاجعه ی دیگه بشه؟ هر دفعه که بقیه وینترر رو هدف قرار میدادن، قلب بوریس درست مثل زمستون سردتر و بی روحتر میشد... ماجراجویی های بوریس، برای...

چوی سئونگ وون توی بازی "دنیای گمشده" به رتبه برتر دست پیدا میکنه و همه دستاوردهای بازی رو با موفقیت به پایان می رسونه. ولی، وقتی یه ایمیل مشکوک دریافت می‌کنه و به «دنیای گمشده» واقعی احضار میشه، شادیش زیاد طول نمیکشه، جایی که اون برای تبدیل شدن به یک «خدا» رقابت میکنه.