ایان هان، شکارچی که بخاطر ناتوانیش توی استفاده از مانا، بخاطر فشار کل زندگیش رو سرسری گرفته بود، و وقتی در آستانه مرگ بود.
با پشمانی گفت، "اگه می دونستم اینجوری تموم میشه، هرگز همچین انتخابی نمی کردم..."
ولی , توی اون لحظه ناامید کننده, چیز غیر قابل توضیحی رخ داد. با گیجی گفت: " این چیه...؟"
دنباله ای از پیام ها توی ذهنش طنین انداز شد.
[بیدار شدید.]
[شما آموزش را پاک کرده اید.]
[به عنوان...