یه دوست که هنگام نوشیدن الکل از حال رفته بود ناگهان چیز عجیبی گفت.
"سوهیوک، من برگشتم عقب." "برگشتی عقب ؟"
"آره، من به گذشته برگشتم."
"دیوانه ای؟
" تو تنها امیدی هستی که برای بشریت باقی مانده."
و بنابراین، او به داخل برج کشانده شد، اما ... مهم نیست! بازگشته؟ برج؟ آزمایش ؟ هر چی که باشه، من این برج لعنتی را فتح میکنم! بالا رفتن از برجی که حتی بازگشته ها هم نتوانستند آن را فتح کنند.