جستجوی پیشرفته

دنیایی که توش 12 تا قبیله که جمعاً به اون ها میگن قبیله ی خدایان وجود داره که بعضی باهم میجنگن و بعضی باهم زندگی می کنن. عضوی از قبیله ی طبیعت، با نام لاتده، توسط قبیله ی گوشت خوار به کار گرفته و ازش سوءاستفاده شد و در نهایت به شکارچی ها پیش کش شد اما توسط یه قهرمان،به نام تیزر نجات پیدا کرد. بر اساس حرف های تیزر، لاتده موجودی بود که هر هزار سال یک بار به دنیا میومد تا با شکار چی ها بجنگه و به سرن...

من با استعداد یا توانایی تناسخ پیدا نکردم، اما حداقل دانش من از زمین به من اجازه داد که توی این دنیای دیگه یه قدم جلوتر باشم. جادو اینجا وجود داره و پیشرفت جدیدی در علم به سرعت در حال انجام بود در حالی که جادو به نام سنت راکد بود. با استفاده از دانش زمینی خودم و پایبند نبودن به فکرای سنتی، تونستم کارهایی را انجام دهم که جادوگران دیگر حتی تصورش رو هم نمی کردن. با این حال، به طور ناخواسته تبدیل ش...

"ارباب شیطان" این چیزی بود که در زندگی گذشته م بهم میگفتن، قبل از اینکه بشکل یه انسان تناسخ پیدا کنم...

دِیوی شاهزاده ی یه کشور کوچیکه وقتی به کما میره وارد معبدی میشه که روح تمامی قهرمان های گذشته در اون مکانه دِیوی به مدت ۱۰۰۰ سال داخل اونجا تمرین میکنه و به عنوان یک قهرمان همه چیز تموم از کما بیدار میشه و میخواد انتقام بگیره و الان داستان زندگی شاهانه و انتقام دِیوی اغاز میشه

"گیگیو کیم" در سن ۱۸ سالگی بازیکن شد. فکر میکرد زندگی‌‌اش قرار است عالی باشد، از "برج" بالا برود، "دروازه‌"ها را ببندد و... ولی حتی بعد از تموم کردن دوره آموزش، اون هنوز هم سطح ۱ بود. هر روز ۱ جن میکشت و باز هم سطح ۱ بود. حتی بعد از ۵ سال هم اون سطح ۱ بود. "کی فکرش رو میکرد همچین بازیکنی وجود داشته باشه"

پادشاه بزرگ شیاطین، امبیلدِن، اولین کسی بود که دنیای شیطان ها رو متحد کرد. یک روز انسانی جرئت کرد تا پادشاه شیطان ها رو احضار کنه. اون فردِ چاق و حریص، شاهزاده لاجیر لو جرلایلا رادویل بود! اگرچه هنگام احضارِ شیطان شاه، در حین فرایند اشتباهی کرد که منجر به مرگش شد. بدن لاجیر به خاطر قراردادی که با شیطان شاه بسته بود، به اجبار در اختیار شیطان قرار گرفت. "خب، بنظر میاد که باید آرزوش رو برآورده کنم."...

شانس من که تابحال خودشو نشون نداده بود، یه دفعه قبل از اینکه بازی رو ترک کنم سرو کله اش پیدا شد. لی کیهو که سعی میکرد زندگیشو با استفاده از اولین بازی واقعیت مجازی جهان بچرخونه، میتونست قسم بخوره آیتم کمیابی پیدا کرده که هیچ کدوم از ۴ میلیارد بازیکن تابحال بهش برنخوردن! "اون واقعا از فرش به عرش رسیده!"

وقتی داشتم کامنت‌های مخرب رمانم رو می‌خوندم مردم. هنوز تو شوک مرگم بودم که یه فرشته‌ی مرگ پیداش شد و بهم گفت نویسنده‌ی بد بودن گناه منه و برای جبرانش و رفتن به بهشت باید بعد تا پایان یکی از رمان‌هام زنده بمونم. و اینطوری وارد رمان «پادشاه شیاطین مُرده» شدم... «گندش بزنن!! چرا همه‌ی این بلاها سر من اومده؟!» از شانس بد، شخصیتی که به جاش تناسخ پیدا کردم شاهزاده‌ی شیاطین بود، شخصیتی که هیچ مهارت ر...

وقتی بدبخت باشی حتی تناسخ هم که پیدا میکنی میوفتی وسط یه بدبختی دیگه! کیم سو هوی مهندس برای اینکه گشنه نمونه روز و شب حمالی و بنایی میکنه تا اینکه یه روز به بدن یه اشراف زاده ی بی‌شعور، عیاش و کلاهبردار و غرق در بدهی تناسخ پیدا میکنه و بی‌خانمانی و بدبختی منتظره تا خیلی زود دوباره بهش خوش آمد بگه...

وقتی بیدار شدم فهمیدم تو بدن شخصیت شرور ناول رزمی که خودم نوشتم تناسخ پیدا کردم ولی چرا بین این همه آدم باید از بدن این شرور لعنتی سر دربیارم؟ هیوک ریان وون: چهارمین پسر رهبر فرقه شیطانی یک زن باز کثیف یه رزمیکار ضعیف با اخلاقی گند یه شرور بی خاصیت که توسط شخصیت اصلی داستان تو یه حرکت کشته شد! اگر بخوام از دست شخصیت اصلی جون سالم به در ببرم، چاره ای ندارم و باید قویتر بشم. "لعنتی، چه شخصیت...

دیابلو ولپیر، جادوگر قدرتمندی که با دسیسه 12 خدا مهر و موم شده بود، پس از 66666 سال تناسخ می‌یابد و دوباره به زمین بازمی‌گردد!

داستان درباره فردی با پای چلاق هست که در سازمان اژدهای بهشتی باربری میکند، روزی کاروان آنها مورد حمله سارقان قراره گفته و کشته میشود، ولی او ۳۰ سال به عقب باز میگردد و به عنوان ارباب جوان چهارم بی عرضه و بد نام اژدهای بهشتی تناسخ پیدا میکند حالا که او فرصتی دوباره و بدون معلولیت جسمانی دارند سعی میکند دنبال رویای دیرینه‌ش برود....

کار دیگری از استودیو کارهای [لعنت به این تناسخ] و [توی زندگی مدرسه‌ایم تظاهر میکنم که یه بی‌خاصیتم] نو یون-های <نامیرا>. بعد از از دست دادن خانوادش و خاموشی احساساتش، فقط میخواست هیولاهایی که ازشون متنفر بود رو بکشـه. قبل از اینکه زندگیم در عمیقترین گوشه از سیاهچال برزخ که پاکسازیش برای بشریت غیر ممکن بود به پایان برسه، به گذشته برگشتم. از اونجایی به عنوان یه بچه زندگی دوباره ای بهم داده شده،...

چئون هسان شخصیت اصلی داستانه که بخاطر انواع مختلف سمی که داخل بدنش هست مریضی ناعلاجی پیدا کرده. چئون هسان، کسی که هیچوقت هیچ جا ازش استقبال نشده با ظهور هیولاها و سیاهچالها فرصت اینو پیدا میکنـه که داستان خودش رو برای تبدیل شدن به قویترین شکارچی در دنیا شروع کنـه.

یک روز، بدون اینکه دلیلش رو بفهمه از جهنم سر درمیاره. تمام چیزی که داره امید به زندگی و قدرت شکم پرستیه. از جهنم اول تا نهم، او صدها هزار شیطان رو میبلعه تا در نهایت هفت شاهزاده جهنمی هم جلوش زانو میزنن. "چرا میخواین برگردین؟ عالیجناب، مگر همین الان تو جهنم صاحب همه چیز نیستید؟" "من واقعاً چی دارم؟" نه چیز خوشمزه ای هست که بخورم و نه تفریحی! سرزمینهای ویرانه و شیاطین زشتی که جهنم رو پر کرده ب...

امپراتور نیروانا بعنوان یه شخص داعم الخمر دوباره متولد میشه. یه داماد بی شرم هم هست و هیچ کاری از دستش بر نمیاد. ولی زنش همون دختر کوچولوییه که نجاتش داده. اون الان مصممه که تمام توانشو بذاره تا قوی تر بشه و از زنش محافظت کنه.

من میخوام کسی باشم که مهاجم‌ها رو میکشه و تو یه دنیای استثنایی زندگی شادی داره. واقعا نمیتونم همچین چیزی بخوام؟ چرا؟ چرا نمیتونم؟ از قدیم گفتن اگه دنبال دوتا خرگوش بیفتی باعث میشه هر دو رو از دست بدی ولی... فقط کافیه هردوشون رو بگیری

بعد اینکه بعنوان ارباب شیاطین دوباره متولد شدم، برای برترین شدن توی دنیا فقط میتونم هنرهای رزمی زنا رو کپی کنم؟ وایسا، این روش چرا انقدر منکراتیه؟ استاد! خاله رزمی کار! خاله ارشد رزمی کار! هر سه تاتون منو ببخشین، دیگه بدنم تحملشو نداره!

یو دامدوک بیکار که فاقد مهارت های حرفه ای بود، مجبور به کار پاره وقت شد. او که از زندگی رقت انگیز خود ناامید شده است، دست به دامن خدایان می شود، ناگهان رعد و برق به او برخورد می کند و از حال می رود. [استخدام] خدا منتظر شماست. وقتی از خواب بیدار می شود، می بیند که یک پنجره وضعیت در مقابل چشمانش شناور است. از اونجایی که به هر حال چیزی برای از دست دادن ندارم، دیگه هرچی بادا باد... با وارد شدن به...

یو شیائوبِی، یک کارگر برای پرداخت هزینه عمل خواهرش، قبول کرد وارد میدان مرموز شود و فهمید که اگر تا آخر زنده بماند می‌تواند اقتصاد دنیا را کنترل کند. یو شیائوبِی به طور غیرمنتظره با حریفان خائنش روبه‌رو شد، با یک هیولا دریک‌جا زندانی شد، و در بازی هیجان‌انگیز مرگ شرکت کرد. در کمال تعجب، یک هدیه‌ی غیرمنتظره سبب شد قهرمان داستان مصمم شود که فرصتی برای رسیدن به هدفش وجود دارد.