دراپ شده

در عصری که اسطوره و واقعیت به هم می رسند، خدایان و قهرمانان اسطوره های باستانی یونان، روم، یهود، مصر و غیره در دنیای واقعی قرن بیست و یکم بازآفرینی می شوند. قهرمان داستان یو گئون از طریق فرآیندی به نام "بیداری" حواس و قدرت های جدیدی بدست می آورد. وقتی حواس جدیدش باز می شوند، گئون چیزی را می بیند که دیگران نمی توانند ببینند و متوجه می شود که جهان در حال تغییر است. گئون با تجربه کردن کنجکاوی درمورد...

یه دوست که هنگام نوشیدن الکل از حال رفته بود ناگهان چیز عجیبی گفت. "سوهیوک، من برگشتم عقب." "برگشتی عقب ؟" "آره، من به گذشته برگشتم." "دیوانه ای؟ " تو تنها امیدی هستی که برای بشریت باقی مانده." و بنابراین، او به داخل برج کشانده شد، اما ... مهم نیست! بازگشته؟ برج؟ آزمایش ؟ هر چی که باشه، من این برج لعنتی را فتح میکنم! بالا رفتن از برجی که حتی بازگشته ها هم نتوانستند آن را فتح کنند.

لی هوایون، یکی از معدود بازیکنانی که وارد سیاهچال نهایی شد، خود را در میان بازیکنانی دید که با خاطرات دست نخورده به گذشته برگشته بودند. [خطای سیستم!] [جستجو برای مهارت ویژه...] [جستجوی مهارت ویژه تکمیل شد.] [لطفاً پنجره وضعیت را بررسی کنید.] به تنها کسی که به گذشته برنگشته،برای اقدامات شما که آینده را تغییر می دهد، امتیاز جایزه ویژه ای تعلق می گیرد.]

یون جائه بعده از دست دادن همسر و دخترش زندگی بدیو سپری میکنه. و اون مجله خودشو از آینده میخونه : "تو میتونی دوباره اونارو ببینی" توی یک دنیای موازی، اون باید بازی ای رو برای برنده شدن جامی که یک آرزو رو برآورده میکنه، انجام بده. فقط یون جائه میتونه آینده رو ببینه. یعنی اون میتونه آرزو‌شو برآورده کنه؟

در جریان شکار بزرگ به شوالیه‌ها شبیخون زده شد و تعداد خیلی زیادی از شوالیه‌ها کشته و مفقود شدن. روزالین ویلبارو هم یکی از شوالیه‌های مفقود شده بود که با زخمای بزرگ و سری ضربه خورده داخل یه دره پیدا شد. روزالین بعد از چند روز بیهوشی بهوش اومد ولی هیچکسو یادش نمیومد و دیگه خبری از اون رفتار با شخصیتش و اشرافی همیشگیش نبود! بعد از چند روز برادر کوچیکترش بهش مشکوک شد و شروع به تحقیق درمورد شایعه‌ای که...

دختری با اصالت عجیب در حال بیدار شدنه، با راهنمایی تاروت، گوش دادن به پیشگویی درمورد اسمش، جوانه زدن پولک و پر روی پشتش... موتائو بای، سرنوشتی که انتخاب میکنی سفیده یا سیاه؟

لوسیفر، فرشته ای که جنگیدن رو دوست داره و از باختن متنفره، روزشو با نبرد شب میکنه. در طول نبرد با شیطان، همراهانش بهش خیانت میکنن. لوسیفر به آینده سفر میکنه جایی که 100 ها ساله انسان ها و شياطين کنار هم زندگی میکنن. لوسیفر همه قدرتشو از دست داده بود، اون با شکست دادن دشمنانش قویتر میشه و میفهمه مهارت دشمنانی که شکست داده رو میتونه کپی میکنه. با فهمیدن این موضوع، سفری برای پیدا کردن حریفای قدرتمند...

تانگ یی یه راهب بااستعداد و یاغیه که مسیر خطرناکی رو درپیش گرفته: اون میخواد دروغ های بوداها رو افشا کنه و با اون ها و میراثشون مقابله کنه؛ ولی همه چی باب میلش پیش نمیره و دشمنان زیادی سر راهش سبز میشن، و اون فکرش رو هم نمی کنه که چه ماجراهایی درانتظارشه...

در آستانه مرگ، چند تا پیرمرد با قدرت های فوق العاده که در اوج هنر های رزمی بودن نجاتم دادن، من یئون گانگ که همه از کوچیکی بهم می گفتن خیلی استعداد دارم به چنگ این ۳ تا افتادم و نمی تونم راحت از شر شون خلاص بشم و وارد موریم شم، اونها هم اصرار دارن که شاگرد شون شم... خدایا کمککک!!!

یونگ لاد بخاطر مسدود بودن جریان های انرژی کی درون بدنش نمیتونست هیچ کاری انجام بده و قدرتی نداشت. به همین دلیل بهش ظلم میشد و مورد آزار و اذیت قرار میگرفت. یک روز بصورت اتفاقی وارد معبد بزرگ شد و یک افتخار عالی نصیبش شد که تونست با یک بدن جدید که جریان های انرژیش فعاله به زندگی برگرده.

یه نویسنده آنلاین به بدن لینگ شیائو، یه شاهزاده منتقل شد. هیچکس سراغ ریشه اش نیومد، هیچکس بهش خیانت نکرد، و هیچکس باهاش سرد برخورد نکرد. برعکس، سطح تهذیبگریش فوق العاده بالا بود، اون همه نوع سلاح و داروی جادویی داشت، و میتونست به دلخواه قدوسیتش رو نشون بده. اون باهاش خوشحال بود! تنها مشکل اینه—لینگ شیائو یه شروره، و سرنوشت شرور سنگ زیرپای برگزیده(شخصیت اصلی) بودنه! دنیا پر از بی عدالتی و ظلم دربرا...

دائیم، کسی که قلدرا هی بهش زور میگفتن یهویی یه روز شانس در خونشو میزنه و با بازی ای که توی گوشیه قدیمیش بود زندگیش عوض میشه. یه بازی نقش افرینیه غیر عادلانه که به قلدرا دستور میدی و میتونی به افراد ضعیف کمک کنی قوی شن و زیر پر و بالت بگیریشون! هدف نهایی این بازی نقش آفرینی اینه که خشونت مدرسه رو در جهان ریشه کن کنه.

به عنوان کسی که به اجبار از نیروهای ویژه اخراج شده، روزی "جو هیوک" از طریق عینک خودش ماموریت دریافت میکنه. وقتی ماموریت ها رو انجام داد... فهمید که پول اون داره چند برابر میشه...!؟ بعد از چشیدن مزه پول، "جو هیوک" تصمیم میگیره توی بازی ماهر بشه و بخاطر قدرت فیزیکی خودش همه شرکت کننده ها رو له میکنه!!

یه روز استخون مهم من از من گرفته شد. بعد از سه سال تمرین یه چیز عجیبو دیدم..... "تبریک به میزبان، سیستم فعال شد، قویترین بدن را در آسمانها و همه قلمروها بیدار کردید!" با شنیدن این حرف، جیانگ از خوشحالی داشت بال در می‌آورد! -بالاخره وقتش رسیده که من بدرخشم!

استاد، من برای پیامرسان بودم مناسب نیستم! دومین شمشیر زن از اکادمی گوئول، چانگ بائک، کسی که شایستگی نداره، با مرگ ناگهانی اولین شمشیر اژدها که همه براش احترام قائلن، جانشین پیامرسان میشه. بعد از چندوقت، استاد گوئن هنگ توسط یه فردناشناس به قتل میرسه، حتی میخوان دو اُرپا رو هم با خودشون ببرن!! استاد گفت نمیدونه نسل هزار شاهین کجا زندگی میکنن! اونجا دیگه کدوم قبرستونیه؟!! برای اینکه حقیقت پشت مردنش...

شیطان بهشتی به مدت 100 سال به عنوان رهبر جوان فرقه شیطانی خدمت کرد چون پدرش، عمر طولانی داشت. اما بعد از به ارث بردن مقام رهبر فرقه، بعد از یک سال درگذشت. ولی وقتی از خواب بیدار شد، تبدیل به یک نوزاد شده بود که اون رو در کنار جاده رها کرده بودند. اما یک تائوئیست از کوه کونلان، اون رو به فرقه برد. چون به مرگ طبیعی از دنیا رفت، هیچ کینه ای نداشت. اون بیشتر در مورد زندگی با روابط گرم بین مردم به...

چانگ پونگ، یکی از اعضای فرقه ی کوه هوآ، پس از از دست دادن استادش، شون هیون، از نظر روحی ویران شد. با این حال، او با افرادی ملاقات میکنه که در نهایت در سفر برای بازیابی چهار شمشیر الهی به همراهان و رفقای او تبدیل میشن. به دنبال او، باد تازه ای بر روی کوه هوآ می وزد، مانند طوفانی خشمگین که در سراسر جهان میچرخد.

به خاطر شیاطین، بشریت وارد نبردی شده بود که که قدرت اجتناب ازش رو نداشت. انسانهایی که به داخل هلاکیون آورده میشدن باید هیولاها رو شکار میکردن تا بتونن از این مبارزه خیلی سخت جون سالم به در ببرن. برای فرار و گرفتن انتقام علیه خدای شیطانی، باید بطور بی پایان رشد میکردن و قویتر میشدن.

این دنیاییه که در آن موجودات اهریمنی کم کم دارن بیداد می‌کنن. هرچند که موجودات اهریمنی قدرتمندن، ولی همه‌شون بعد از این بیمارستان روانی ناپدید می‌شن، و بدون هیچ وقاری، به حد عناصر و موجودات دست‌آموز تنزل پیدا می‌کنن. اینجا بیمارستان روانیِ کوهستانِ سبزه، جایی که استعدادها فراوانن و افراد قدرتمند در آن احاطه شده‌اند. در این حین، لین فان که به شدت بیماره، و به سیستم خیلی اهمیت می‌ده، گفت: من مطمئناً...

مسافر به شمشیری تبدیل میشه، می‌کشه تا امتیاز تکامل بدست بیاره، از یک شمشیر شکسته و داغون شروع می‌کنه، و به یک شمشیر افسانه‌ای و جادویی تبدیل می‌شه! شمشیری که با کشتن قوی‌تر می‌شه.