درحال پخش

در مسیر تهذیب و رسیدن به جاودانگی، فقط خواستم یه شاگرد دختر قبول کنم ولی این شاگرد ممکنه یه ربطی به همسرم تو زندگی قبلیم داشته باشه.

با ظهور دوران بخار و ماشین آلات، کی میتونه حتی به بیاندر شدن نزدیک بشه؟ شیطانی که داخل گوش هامون زمزمه میکنه کیه؟ یا بهتره بپرسم «چیه»؟ وقتی ژوی مینگروی یه روز از خواب بیدار میشه، با یه رشته از اسرار عجیب روبه رو میشه. وقتی به خودش میاد میفهمه به بدن کلاین مورتی، در دنیایی با سیستم حکومتی تناسخ پیدا کرده. دنیایی که پر از ماشین آلات، توپ و تفنگ، کشتی های هوایی، و همینطور معجون، طلسم، کارت های تا...

لی هوایون، یکی از معدود بازیکنانی که وارد سیاهچال نهایی شد، خود را در میان بازیکنانی دید که با خاطرات دست نخورده به گذشته برگشته بودند. [خطای سیستم!] [جستجو برای مهارت ویژه...] [جستجوی مهارت ویژه تکمیل شد.] [لطفاً پنجره وضعیت را بررسی کنید.] به تنها کسی که به گذشته برنگشته،برای اقدامات شما که آینده را تغییر می دهد، امتیاز جایزه ویژه ای تعلق می گیرد.]

چن لی‌، که با یه زن پولدار داشت خرید می‌کرد، که یهو پرت شد به عصر حجر! اونجا کلی کار انجام داد؛ با مردم جنگید، تمدن ساخت و آخرش شد پادشاه اون سرزمین. با سیستمی که دستش بود، هر تکنولوژی که می‌خواست به دست می‌آورد. ازهمه عجیب تر این بود که انسان های نخستینِ ماقبل تاریخ میتونستن از سلاحای مختلف استفاده کنن!

مسافر به شمشیری تبدیل میشه، می‌کشه تا امتیاز تکامل بدست بیاره، از یک شمشیر شکسته و داغون شروع می‌کنه، و به یک شمشیر افسانه‌ای و جادویی تبدیل می‌شه! شمشیری که با کشتن قوی‌تر می‌شه.

چوی سیوو که اضافه وزن داره، موقع دویدن با پیرمردی روبرو میشه. پیرمرد اونو به دنیای هیولاها میبره، پیرمرد به چوی سیوو توضیح میده که هر 666 سال یکبار جشنواره ای برای انتخاب کردن پادشاه هیولاها برگذار میشه و هر منطقه یک نماینده باید برای شرکت تو جشنواره بفرسته. چوی سیوو یک نیمه گابلین بود، که خون گابلین های منقرض شده رو به ارث برده بود. چوی سیوو، به عنوان آخرین باز مانده نژادش ماجراجویی رو برای قویتر...

چرا؟ من حتی یه بارم به دزدیدن تاج و تخت فکر نکردم... من فقط میخواستم لکه ننگ پسر یه معشوقه بودن و از خودم پاک کنم...فقط میخواستم عدالت و به مردمم نشون بدم.. ولی این آخرش نیست ... من با برگشتنم ،انتقامم و ازشون میگیرم...

اضافیا هر روز به روش‌های مختلف تو بازی [نبرد شیاطین 3] کشته می‌شن. ایوان هم وقتی وارد بازی شد یه اضافی بود. اما بعد تصمیم گرفت بشه همونی که هیچوقت نمی‌میره.

لو چن تست فیزیکی بازی غیرطبیعی داشت، واکنش عصبیش کند شد و حافظه؜ش از دیروز رو از دست داد. اون توسط لایه؜هایی از اسرار احاطه شده بود. وقتی که قفل یه حرفه؜ خاص توی بازی رو باز کرد و آماده بازگشت به اوج بود، ولی بعد یه حادثه دیگه رخ داد…

ژو کوئه داستان ما پسریه که توی بدن همسر دختر امپراطور تناسخ پیدا میکنه، همسری که یتیم بوده و توسط امپراطور و دخترش پذیرفته شد ولی بهش خیانت شد و با گرفتن هسته پالایشگریش، کشته شد، حالا ژو کوئه با قدرت سیستم و خاطرات بدن فعلی و گذشته‌ش در پی انتقام و رسیدن به آرزوهاشه...

ژو یون‌وِن که به سختی از مبارزات جین‌گنان جان سالم به در برد، روح دو نفر از قویترین رزمی کاران جهان، اولین شیطان بهشتی فرقه شیطانی و هوین‌ینگ، ششمین ریش سفید معبد شائولین را وارد بدن خود کرد و به عنوان ویرانگر بهشتی دوباره متولد شد. این داستان سفر ویرانگر بهشتی برای تبدیل شدن به موجودیت مطلق جهان است!

در سراسر جهان، هیولاها ناگهان ظاهر شدن. تنها کسی که تونست بشریت رو از "فاجعه" نجات بده، "حکیم بزرگ"، ایچیکامی آتسومو بود. ولی علیرغم رضایت از مرگش، در بدن پسری که می‌خواست خودشو بکشه چون مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود، به اسم کوساناگی میناتو تناسخ پیدا کرد. آتسومو که پنجاه سال بعد در ژاپن از خواب بیدار میشه، از دیدن دنیایی آروم شوکه میشه و جادو در اون زمان نسبت به زمانی که اون زنده بود خیلی ضعیف...

زندان رز در شهر سیلور به عنوان سختگیرترین و قوی ترین زندان زنان در کل قاره به شمار میره.  خطرناک‌ترین و شرورترین جنایتکاران زن در قاره جمع شده اند، و من - ایدن، زندانبان این زندان هستم.  اما "ایدن" واقعی، مردی قدرتمند بود که در نیزه، شمشیرزنی و حتی جادوی سیاه مهارت داشت!  من فقط یه آدم معمولی ام که به بدن او تناسخ پیدا کردم و حتی مهارت های جنگی که ایدن واقعی داشت را ندارم...

چند سال پیش، هیولاهایی که از بُعد های مختلف به دنیای ما اومدن و انسان هایی با توانایی های خاص ظهر کردن. ایکوما که کلاس دزد رو انتخاب کرده بود خیلی زود قوی شد و به کلاس S ارتقا یافت. ولی، تانوایی هاش اونو ناکام گذاشتن و امیدش رو از دست داد. در روز سرنوشت ساز، شهر ایکوما مورد حمله یه اژدها قرار گرفت. ایکوما سعی کرد اژدها رو شکست بده، ولی حتی نتونست روش خش بندازه. با این حال، به صورت معجزه آسایی موفق...

دنیایی که به دو نیم تقسیم شده، "پادشاهی ماه" جایی که انسان‌ها زندگی میکنن و"پادشاهی خورشید" جایی که شیاطین زندگی میکنن. اِستِل، شوالیه‌ی پادشاهی ماه، خانواده‌اش رو توی حمله شیاطین از دست میده و با یه دختر از پادشاهی خورشید برخورد میکنه و بهش میگه که به زودی میمیره. برای اینکه زنده بمونه باید به برج شمالی بره. دختری کمرو، پسری برده و پادشاه شیطانی که به روح تبدیل شده. داستان سه نفر رو به تصویر میکش...

لی هان، یه دانشجوی ارشد، به عنوان کوچک‌ترین پسر خانواده‌ی معروف جادوگران تو دنیای دیگه‌ای متولد شد. اون قسم خورده بود که دیگه هیچوقت به هیچ مدرسه‌ای نره، اما آکادمی جادوی «آینروگارد» وعده‌ی اون به خودش رو نادیده گرفت. خودکفایی از واجباته. هیولاها ممکنه پیداشون شه و اساتید همه‌شون روانی‌ان! این شروع زندگی توی آکادمی رقت‌انگیزیه که تا حالا ندیدین. «یعنی می‌تونم... صحیح و سالم فارغ‌التحصیل شم؟»

برای 10 سال چوب بریدم ( خیلی خستم ಠ╭╮ಠ) و یهویی جاودانه ها یکی پس از دیگری خواستن شاگرد من بشن!

امکان نداره که بعد تناسخ به یه دنیای مرموز آسمانی به یه رهبر فرقه بدرد نخور تبدیل شده باشم! یه زمان از اونایی بودم که کل پولامو خرج بازی خریدن میکردم، و حالا تو دنیای بازی تناسخ پیدا کردم. تو این دنیا، باقی بازیکنارو به زیردستای خودم تبدیل کردم، حتی نقش اصلی داستانو! تو چاخان بافتن رودست ندارم.

ریون والت که به عنوان وارث یک خاندان اشرافیِ سطح پایین زاده شده بود، بار گناه به پا کردن یک شورش علیه امپراتوری رو به دوش میکشه. برای بخشیده شدن، اون به همراه بدترین گروه سرزمین، گروه "شیطان" برای جنگیدن با شیاطین فرستاده شد. خیلیا میگن این مکان جاییه که هیچکس حتی یک سال هم زنده نمیمونه، ولی ریون به نحوی تونست ده سال زنده بمونه. وقتی که موعد بخشش اون درست جلو چشماش بود، اون در آخرین جنگش، وارث خان...

سو ژیائو بای، پسر 18 ساله‌ بیمار و در حال مرگی بود که به دنیای دیگه‌ای آورده شد و روح قوی‌ترین شخص اون سرزمین یعنی "لانگ مینگ - پادشاه سرزمین ستاره‌ای" وارد بدنش شد و اون یه قدرت فوق‌العاده قوی به اسم "تاریکی بی‌پایان" به دست آورد که یه طلسم وحشتناک از طرف صاحب اصلیش روش داره؛ اینکه اون هر وقت تحریک بشه تا حد مرگ درد می‌کشه! با یه عالمه دختر خوشگلی که توی این دنیا اطرافش هستن قراره زندگی برای سو ژ...