بزرگترین اهریمن الهی، دان ووهیون، بخاطر داشتن قدرتی بی حد و حصر در جهان، توسط جاودانهها مهر و موم شد. پس از هزار سال، او دوباره آزاد گشت، درحالیکه نسبت به زندگی احساس پوچی میکرد و در کوچهها آواره بود به ناگهان دست کوچکی در مقابلش ظاهر شد. دا وویان پرسید:" این چیه؟" دخترک جواب داد:"یه دامپلینگ." اولین بار بود که در زندگیش کسی بدون هیچ نیت ناخالصی، به او مهربانی کرده بود و همین سرنوشتش را تغییر دا...